دیدن او اینگونه عجیب و غریب ، بسیار ساکت و آرام بود. او از زمان آمدن به ایالات متحده با دو برادر نوجوان برای پیوستن به مادرشان که سالها جلوتر از آنها آمده بود ، زندگی خود را در حرکت مداوم گذرانده بود.
همیشه در حال حرکت ، همیشه صحبت کردن ، نلسون جوان یک اختلال مداوم در کلاس بود. اما بچه هایی مثل او راجرز را به این کار کشاندند. وی گفت: “هر وقت به چشمان او نگاه می کردم ، حتی وقتی از او عصبانی شده بودم ،” من همیشه نور می دیدم. “
نلسون اورلانا گارسیا به عنوان پسری در السالوادور در سال 1989. (عکس خانوادگی)
وقتی یک مأمور رفاه کودک گفت چیزهایی برای کودک 10 ساله در خانه کار نمی کنند ، راجرز قبول کرد که او را برای یک شب ببرد. هنگام خواب ، او ملافه ها را روی کاناپه گذاشت و برایش قرائت کرد تا اینکه خوابش برد. وقتی بعدا از خواب بیدار شد ، از ترس تاریکی ، او روی صندلی عشق پیچ خورد و نزدیک او خوابید.