در آغاز قرن بیستم، زمانی که کشور به رهبری امان الله خان با کودتای مشروط به استقلال ملی دست یافت، روند ملت سازی که به نوعی از قبل آغاز شده بود، با سقوط دولت به بن بست رسید. زیرا پروسه ملت سازی برای توسعه اقتصادی و اجتماعی ضروری است. فقدان یک دولت مدرن نیز عامل اصلی است که ایجاد یک رابطه قوی را برای مدت طولانی به خاطر دوره سقوی به تاخیر انداخت. در زمان ظاهر شاه و اجرای هفت سلسله پروژه عمرانی قانون اساسی دموکراسی، این پروسه دوباره آغاز شد. اما با مرگ محمد داوود، کشور بار دیگر به کانون بحران ها تبدیل شد.
در واقع پس از جنگ جهانی دوم، افغانستان مرکز درگیری بین دو قدرت بود. اما این رقابت چندان محسوس نبود. آمریکایی ها پروژه هملند را رها کردند. اما آموزش متعصبان مذهبی را در کشور از طریق پاکستان آغاز کردند. این روند نه تنها در افغانستان بلکه در کل خاورمیانه بود. نمونه بارز آن ظهور اخوان المسلمین در مصر و ظهور اوجریان که جمال عبدالناصر را سبوتاژ کردند. خلاصه وقتی که حکومت مرکزی در افغانستان ضعیف شد. بنابراین افراطیون مذهبی در پاکستان آموزش دیدند و برای جنگ نیابتی آماده شده بودند که منجر به اختلافات ملی شد. تعصبات زبانی رشد کرد، افراط گرایی مذهبی افزایش یافت و اقدامات ضد پیشرفت برنامه ریزی شد.
حافظان اصلی ایدئولوژی اسلامی پاکستان، در واقع موضع کرم را برای تخریب هویت ملی برگزیده اند. آنها به نام دین و در زیر پرده دین تلاش می کنند تا نسل های آینده کشور هویت و تاریخ ملی خود را فراموش کردند. و به عنوان افراد متحجر و بی مغز از خود بیگانه شدند. اکنون مسئله هویت و وحدت ملی برای افغانستان تنها یک مسئله فلسفی و جامعه شناختی نیست، بلکه یک مسئله سیاسی و مرگ و زندگی است. امروز گروه حاکم متحجر پای خود را بر گلوی مردم افغانستان گذاشته است و به دنبال تخریب این هویت هستند.
نسل ها هم گذشته و هم آینده را در نصاب تعلیمی یک کشور می بینند. چون ثروت هست، تاریخ هست، فرهنگ هست و همه چیز هست. اما گروه حاکم کنونی در تلاش است تا این نظام را به گونه ای ایجاد کند که همه چیز را در اسلام کوتاه کند. درست است که اسلام دین مقبول افغانستان است. اما هرگز نماینده هویت افغانی در کل نیست. این یک بهانه است. اسلام واقع با فرهنگ افغانستان ادغام شده، اعتدال خود را حفظ کرده و بر اساس تعالیم پیامبر و خلفای اسلام به سایر ادیان احترام می گذارد. اما اکنون که هر حرکتی در جریان است، در واقعیت تصور می شود که بعد از مدتی، نسل بعدی مشاهیر افغانستان را نشناسد، با فرهنگ افغانستان و غیره بیگانه شوند.
بعد از 10 سال که درب تحصیل دختران بسته باشد چه نتیجه ای حاصل می شود؟ طبیعتاً نسل جدید بدون تعلیم بزرگ می شود. بچه ای که امروز صنف ششم است ده سال دیگر کاملا بی سواد می شود، نه داکتر، نه انجنیر و نه معلم. نسل قبلی نیز از بین خواهد رفت، پس جامعه به چه چیزی تبدیل خواهد شد؟ نسل بعدی احمدشاه بابا را نمی شناسد. میرویس را نمی شناسد. پاچا خان را دوست هندوها خواهد خواند. دلیلش این است که تاریخ نمی خواند. میرمسجدی خان، محمدشاه خان بابکرخیل، وزیر اکبرخان و دیگر اعوان مشروطه خواهان معاصر را به نمی شناسند، اما فقط خالد بن ولید، شاه دوشمشیره و سایر اعراب را می شناسند، و مانند پشتونخوا و دیگران نیز زبان خود را فراموش می کنند.
حاکمانی که بیست و یک سال پیش برای بار اول حاکم این کشور شدند، پرچم ملی را تغییر دادند. حالا که دوباره آمدند این کار ناپسند را کردند، پرچم ملی بیش از یک قرن نماد شناخته شده این کشور بود اما منع کردند. بیست و یک سال پیش که حاکم شدند، بت های خود را که دستاورد فرهنگ و سنت این کشور بود، بمباران کردند. تا ارتباط کشور با گذشته اش قطع شود.
اتحاد اقوام بحث دیگری است. حضرات حاکم هر کاری می کنند به نام پشتون می کنند. متعصبان دیگری که زبان و فرهنگ و نام پشتون را دوست ندارند نیز به این آتش می افزایند. یعنی حاکمان را نمیانده پشتون ها میدانند. اما از عمق مسئله بی خبرند و اینکه وجودشان در واقع یک توطئه علیه پشتون هاست. تا جنگ های قومی را دامن بزنند و با آتش آن افغانستان را بسوزانند.