مفاهیمی از جنس دولت – ملت، اجماع ملی و دولت مرکزی که از انحصار استفاده از ابعاد مختلف قدرت برخوردار باشد فاقد تعریفی مورد توافق همگانی ولو به شکل نسبی می باشند. از سوی دیگر کنشگران داخل را نمی توان لزوما عوامل اصلی اثر گذار در بحران محسوب نمود ودر واقع متغیرهای داخل افغانستان در معادله عبور این کشور از بحران در موقعیت فرودست قرار دارند، اجماع بیرونی هم در ضعیف ترین حالت خود طی دو دهه اخیر است. امنیت به عنوان کلیدی ترین زیر ساخت و مولفه شکل دهنده هر فرآیندی اگر چه تنها در یک بعد از وضعیت مناسب تری در مقایسه با گذشته برخوردار است، اما جمع جبری آن در تمامی ابعاد نشان از عدم پایداری اطمینان بخش و قابل محاسبه ای دارد.
گزاره های زیر هدف دستیابی به فهمی دقیق تر از تحولات افغانستان و آنچه مرتبط با آن است را دنبال می کنند.
الف: محیط داخل افغانستان
طالبان عمده ترین سهامدار قدرت تا شرایط قابل پیش بینیآتی در افغانستان بوده و مجموعه مخالفین آنها در حال حاضر در شرایطی قرار ندارند تا بقای طالبان را با تهدید جدی مواجه کنند.
مخالفین طالبان در چند تشکل جدا از هم قرار داشته، تغییر شرایط را با اهداف و روش های متفاوت دنبال می کنند و نوع نگاه طرف های مختلف بیرونی نسبت به آنها متفاوت است.حتی آن گروه از مخالفین غیر از داعش خراسان یا ISKP نیز فاقد همگرایی حداقلی می باشند.
اختلاف جناح های سیاسی درون طالبان نیز واقعی و جدی است. هسته سخت قدرت مستقر در قندهار فعلا بنایی برای برتری دهی به هیچ یک از این جناح ها در ساختار قدرت این مجموعه را ندارد.علیرغم این، امکان مهار و کنترل این اختلاف درونی طالبان در میان مدت دشوار به نظر می رسد.
هیچ کشوری از نفوذ تعیین کننده بر طالبان برخوردار نیست و در واقع اثرگذاری بر طالبان تقسیم شده است.
کشته شدن رهبر القاعده در کابل علاوه بر افزایش تردیدها نسبت به طالبان، تمرکز بر امنیت را در سیاست افغانی دیگر کشورها به عنوان عنصری کلیدی تقویت کرد.
شناسایی طالبان در حال حاضر امکانی جدی برای قرار گرفتن در دستور کار هیچ طرفی را ندارد و موضوعاتی مانند تسهیل تحصیل دختران و یا حتی دولت فراگیر بر اساس قرائت طالبان نیز بعید است کمک کننده باشد.
در باب دلایل عدم مقابله واقعی طالبان با گروههای غیر افغان تندرو در محیط داخلی افغانستان می توان به : پیوندهای ایدئولوژیک و همکاری آنها با یکدیگر در گذشته، نگرانی از جذب آنها به داعش خراسان، نگرانی از اثر منفی این اقدام در انسجام نیروهای داخلی آنها و همچنین نوع نگاه بخش هایی از طالبان به این گروهها به عنوان ابزار چانه زنی با کشورهای متبوع این گروهها اشاره نمود. به نظر می رسد طالبان علاقه دارند تا این گروهها را محدود و محیط حفاظت شده ای برای آنها فراهم کنند.
بعید به نظر می رسد طالبان تا تکلیف نهایی مناسبات شان با آمریکا مشخص نشود، مبادرت به برقراری مناسبات پایدار و قابل پیش بینی با دیگر کشورها نمایند.
ب: نگاه به افغانستان در بافتار ( context ) متفاوت
در بخش افغانی راهبرد جدید امنیت ملی آمریکا که مدتی قبل منتشر شد نشانه ای از تمایل برای عبور از طالبان توسط این کشور مشاهده نمی شود. در این متن نوشته شده: “ما طالبان را مسئول تعهدات عمومی خود در زمینه مبارزه با تروریسم نگه خواهیم داشت”. علاوه بر اینکه این جمله بر توافق دوحه میان این دو تاکید دارد، باید توجه داشت در این راهبرد تروریسم در ردیف آخردومین چالش استراتژیک یعنی “تهدیدات فرا ملی مشترک” ذکر شده و تهدیدی حیاتی برای آمریکا محسوب نمی شود.البته به نظر هم نمی رسد ترجمه این نوع نگرش به معنای پذیرش طالبان در وضعیت فعلی باشد.
ارزش مندترین دارایی افغانستان موقعیت جغرافیایی و منابع معدنی آن است. این دارایی ها بدون ثبات فاقد ارزش هستند.
سه حوزه آسیای جنوبی، افغانستان و آسیای مرکزی در حال تبدیل به یک منطقه ژئوپلیتیکی می باشند. ابتکار یک کمربند و یک راه ( BRI )، پیوندهای شکل دهنده مسیرهای انرژی و حمل و نقل و ترانزیت، و نهایتا نظم امنیتی حاکم بر منطقه سه موضوع کلانی هستند که این سه حوزه را مشترکا به یک منطقه ژئوپلیتیکی تبدیل می کنند. افغانستان را در این بافتار و منطقه ژئوپلیتیکی باید مورد ارزیابی قرار داد.
در منطقه ژئوپلیتیکی فوق رقابت اصلی بین چین و آمریکا و موضوع اصلی رقابت سه محور ذکر شده در بند قبل خواهد بود. رقابت این دو کشور به طور طبیعی توازن راهبردی در این منطقه را خصوصا با توجه به تلاش کنشگران منطقه ای برای تعریف جایگاه خود، پیچیده خواهد ساخت و چشم انداز کوتاه مدتی از دستیابی به یک تعادل ژئوپلیتیکی در اختیار نمی گذارد. البته باید توجه داشت هر چند رقابت اصلی این دو قدرت به دریاها منتقل شده و تمرکز فعلی آن در اقیانوس هند و اقیانوس آرام قابل قابل مشاهده است و راهبرد اخیر وزارت دفاع آمریکا نیز بر این معنا تاکید دارد، اما رقابت در این حوزه و در سه موضوع ذکر شده نیز برای هر دو طرف بخشی از مسیر شکل دهی به نظم جهانی ژئوپلیتیک محسوب می شود.
همچنین باید توجه داشت برآیند تحولات به ویژه متعاقب آغاز بحران اکراین حاوی نشانه هایی از روند کاهش نفوذ روسیه در آسیای مرکزی و تقویت موقعیت چین در هر دو حوزه اقتصاد و امنیت است. البته این یک روند بوده که در یک دوره کوتاه مدت دو ساله امکان ارزیابی دقیق تر و کامل تری را در اختیار قرار خواهد داد.
برای هر دو کشور چین و آمریکا، افغانستان به تنهایی اهمیت استراتژیک ندارد و قرار داشتن آن در این منطقه ژئوپلیتیک آن را دارای اهمیت می سازد.
راه ابریشم مطلوب آمریکا شمال به جنوب بوده و سابقه آن به سال ۱۹۹۹ برمی گردد که به دلیل تمرکز آمریکا بر مقابله با تروریزم بعد از سال ۲۰۰۱ الویت خود را از دست داد و از اختصاص بودجه برای آن خودداری کردند. مگا پروژه های تاپی، کاسا ۱۰۰۰، راه آهن ترانس افغانستان و در ادامه تاپ ۵۰۰ بخشی از عناصر شکل دهنده به ایده مورد نظر آمریکا بودند. در این راستا قابل یادآوری است که ایده ابتکار یک کمربند یک راه چین و یا راه ابریشم چینی نخستین بار در سال ۲۰۱۱ و توسط وانگ جی سی که نزدیک به حزب کمونیست و مدیر مدرسه روابط بین الملل حزب کمونیست است، مطرح گردید. ایده وی نقش موثری در طراحی ابتکار کمربند و راه نقش داشت. وانگ جی سی متعاقب اعلام سیاست جدید اوباما در سال ۲۰۱۱ تحت عنوان PIVOT TO ASIA ، مقاله ای تحت عنوان ” گسترش بال های چین به غرب ” و یا ” حرکت به سوی غرب ” نوشت. البته منظور وی از غرب، آسیای مرکزی و روسیه و کلا غرب چین بود. روایت وی روایتی است که می گوید چون آمریکا در آسیای دریایی فشار راهبردی روی چین را زیاد کرده و به نوعی چین محاصره شده، بنابراین چین برای اینکه: آزادی عمل خودش را گسترش دهد، در محاصره آمریکا گیر نیفتد، و همچنین با آمریکا تعارض پیدا نکند باید به سمت اورآسیا گرایش پیدا کند و بر این مبنا اصولا بحث یک کمربند – یک راه و یا جاده ابریشم نوین در سال ۲۰۱۳ توسط رئیس جمهور چین مطرح می شود.
اهمیت نفوذ در آسیای مرکزی و ثبات در این منطقه برای چین به معنای تضمین کارکرد و اثر بخشی BRI، تضمین انتقال بخشی از انرژی مورد نیاز، تضمین سرمایه گذاری های چین در این منطقه، تثبیت تنوع و توسعه راههای دسترسی و اطمینان از عدم سرریز افراط گرایی از این طرق به ایالت سین کیانگ می باشد. در همین راستا به نظر می رسد سرعت و محتوای سیاست افغانی پکن هم مبتنی است بر: اول شدت تهدیدهای ناشی از ایغورها و اصولا تروریسم همراه بامیزان اثر بخشی توان حاکمیتی طالبان در کنترل آنها و عدم ورود جریانات افراطی به آسیای مرکزی از طریق افغانستان. از این منظر، چین بر این باور است که ثبات در افغانستان یکی از مولفه های اثرگذار بر BRI است. دوم موقعیت راهبردی آمریکا به این مفهوم که چین نمی خواهد آمریکا جایگاه سابق خود را در این کشور در اختیار داشته باشد.
در چارچوب فوق اسلام آباد به ویژه به جهت پروژه CPEC که مهم ترین بخش BRI محسوب می شود، برای پکن نقشی حیاتی خواهد داشت. CPEC نگرانی های امنیتی هند را با عبور از کشمیر مورد مناقشه تولید و نقش اثرگذار چین در جنوب آسیا و اقیانوس هند را افزایش می دهد. باید توجه داشت CPEC از ظرفیت اثرگذاری بر توازن قدرت منطقه ای بین چین و هند برخوردار می باشد. همچنینCPECنشان دهنده یک مزیت استراتژیک و اقتصادی برای چین و پاکستان است. تثبیت CPEC و جایگاه چین در بندر گوادر ( جدا از مباحث اقتصادی مد نظر این کشور در بهره گیری از بندرگوادر ) به معنای استفاده چین از این بندر وموقعیت استراتژیک پاکستان در اعماق دریا به منظور انتقال انرژی و قدرت به اقیانوس هند و ممانعت از فرادستی هند در این حوزه آبی است. افزایش قدرت چین در اقیانوس هند به معنای کاهش امکان ایجاد محدودیت برای تردد این کشور از طریق تنگه مالاکا خواهد بود. در این بافتار وارد شدن احتمالیافغانستان به CPEC در کنارنهایی شدن خطوط انتقال انرژی از آسیای مرکزی به پاکستان از طریق افغانستان و در واقع پیوند این سه حوزه، موضوعی قابل تعریف در مسیر منافع چین می تواند محسوب شود.
در مورد وضعیت افغانستان به نظر می رسد چین هنوز به این جمع بندی نرسیده که در صورت ورود جدیامکان اثر بخشی لازم برای تثبیت شرایط در افغانستان را خواهد داشتو فعلا حفظ تعامل توام با سیاست صبر و رصد نوع برخورد طالبان با ایغورها و اصولا افراط گرایی را در کنار پرهیز از سرمایه گذاری عمده دنبال می کند.
آمریکا با شکل دهی به ساختار C۵+۱ با ۵ کشور آسیای مرکزی و علاقمندی به وارد کردن افغانستان به این ساختار تمایل خود را برای اثرگذاری در منطقه و در دهه گذشته به نمایش گذاشت.
رقابت چین و آمریکا ارزش استراتژیک پاکستان را برای هر دو کشور و از دو منظر متفاوت افزایش و در واقع هم پاکستان را به یک مولفه در معادله ژئوپلیتیک آمریکا و چین تبدیل کرده و هم CPEC را به متغیری کلیدی در نحوه نگرش دو طرف به راه ابریشم و الزامات مربوط به تنظیم سیاست هایمربوطه در این منطقه تبدیل کرده است.
تجربه تاریخی نشانه های کمی از راهبردی بودن مناسبات آمریکا و پاکستان ارائه می دهد. قرارداد مشارکت استراتژیک سال ۲۰۰۶ واشنگتن و دهلی تردیدهای پنهان جامعه نخبگانی پاکستان نسبت به آینده مناسبات با آمریکا را حفظ و تقویت کرده است. حتی در ارتش و سرویس امنیتی پاکستان که بخش قابل اعتمادتر برای آمریکا محسوب می شوند، اختلاف نظر دو طرف در سه حوزه چین و هند و افغانستان واقعی است. البته علیرغم اینکه در این مناسبات نمی توانتعریفی پایدار و قابل محاسبه به ویژه از منافع مشترک منطقه ای یافت و ظاهرا در پاکستان به نوعی این ارزیابی وجود دارد که چین در نهایت الویت ژئوپلیتیکی در حال تحول برای آنها می باشد، اما ارتش پاکستان الزام آور بودن حفظ مناسبات با آمریکا را به دلایل مختلف کاملا درک و اثر آن در تغییر دولت سابق این کشور قابل مشاهده بود. به نظر می رسد در حال حاضر واشنگتن با درک اهمیت حفظ پاکستان، سیاست خود در قبال اسلام آباد را از دو منظر؛میزان سهولت دسترسی به افغانستان و اثرگذاری بر مناسبات پکن و اسلام آباد و خصوصا CPECمی بیند. هر چند فرمانده فعلی ارتش پاکستان که ظاهرا روزهای آخر کاری خود را سپری می کند بر ضرورت تعادل در مناسبات خارجی این کشور با چین و امریکا همواره تاکید داشته و تقریبا موضوعی مورد اجماع در شرایط فعلی است، اما باید اثر نحوه خروج پاکستان از بحران سیاسی داخلی فعلی را در کوتاه مدت و تحقق نهایی CPEC را در میان و حتی بلند مدت بر سپهر سیاسی این کشور در بعد داخلی و خارجی دید.
نتیجه گیری:
مجموعه تحولات بیانگر قرار داشتن افغانستان در یک دوران گذار و عدم قطعیت می باشد. این دوران گذار که توام با عدم وجود اجماع بیرونی پیرامون افغانستان است فعلا استمرار خواهد یافت.
بعید به نظر می رسد آمریکا امکان هیچ اقدام تعیین کننده ای را در ارتباط با وضعیت افغانستان تا سال ۲۰۲۴ و متعاقب مشخص شدن نتیجه انتخابات ریاست جمهوری این کشور در آن سال تسهیل نماید.
از منظر تئوریک بحران های به جا مانده از دوران جنگ سرد ( همانند افغانستان ) که در دوره تلقی نظام تک قطبی به سرانجام نرسیدند، در دوران گذار فعلی طبیعتا به نتیجه نرسیده و متعاقب مشخص شدن نظام جدید جهانی ژئوپلیتیک امکانی برای به فرجام رسیدن پیدا خواهند کرد.
در سال ۲۰۰۱ تلقی نظام تک قطبی بر دیگر روایت ها برتری داشت و به همین دلیل نشست بن یک صفحه جدیدی را در افغانستان گشود که دو دهه طول کشید. باید توجه داشت در شرایط فعلی حاکم بر نظام بین الملل امکانی برای تکرار پدیده مذکور وجود ندارد. فهم این زمینه معنایی در سیاست افغانی همه طرف ها مانع از تکرار آزمون و خطا خواهد شد.
در موضوع نظم امنیتی آتی در منطقه توجه به این نکته مهم است که در طول ۲۰ سال گذشته آمریکا با صرف حدود ۹۰ میلیارد دلار نیروهای امنیتی افغانستان را سامان داد ولی هم زمان با فروپاشی ساختار سیاسی حاکم بر افغانستان، نیروهای امنیتی این کشور نیز برای دومین بار در ۵۰ سال اخیر با فروپاشی مواجه و از بین رفت. در کنار بومی نشدن امنیت در افغانستان، از دیگر دلایل این موضوع، آمریکایی زدایی از عنصر امنیت در منطقه به عنوان فصل مشترک غیر هماهنگ کشورهای موثر بود. در این راستا تعریف هر گونه نظم امنیتی قابل اتکا آتی در منطقه مستلزم الزامات خاص خود می باشد.
*(نویسنده محمد رضا بهرامی / سفیر پیشین جمهوری اسلامی ایران در افغانستان)