اسرائیل با حمله به مجتمع دیپلماتیک ایران، از خط قرمز دیگری عبور کرد. حمله به این مجتمع از نگاه ایران و بسیاری دولت های دیگر، همانند حمله به قلمروی ایران است. این حمله احتمالا نشان می دهد که دولت اسرائیل بر این باور است که اکنون زمان اقدام علیه اهداف نظامی ایران، هر هدف نظامی ای که باشد، فرارسیده و می تواند از پیامدهای آن نسبتا مصون بماند. از نگاه دولت اسرائیل، ایران اکنون تا آن اندازه دست بسته است که امکان ندارد چنان واکنشی نشان دهد که به شعله کشیدن یک جنگ منطقه ای بیانجامد. معنی اش این است که از نگاه اسرائیل، جنگ غزه به جای آنکه فضای مانورش علیه ایران و متحدانش را محدود کند، گسترش هم داده است. اگر چنین باشد، ممکن است که اسرائیلی ها، پیش بینی ناپذیری جو جاری منطقه ای را دست کم گرفته باشند. این حمله شاید تاییدی باشد بر یک بدسنجی، که به پیامدهای خطرناکی می انجامد، نه تنها برای اسرائیل بلکه همچنین برای همه منطقه.
دامنه و سرشت حملات اسرائیل در گذر سال ها از تمرکز بر زدن محموله های جنگ افزاری ایران به کارزار هدفمندتری برای کشتن رهبران عملیاتی و اطلاعاتی شبکه ایران، از جمله شمار فزاینده ای از نفرات ارشد نظامی ایران تغییر کرده است. در واقع حمله اخیر، ادامه همان الگوی حملات اسرائیل بر اهداف بسیار ارزشمند ایران در سوریه و فراتر از آن در ماه های اخیر است.
پس از حمله هفتم اکتبر حماس، اسرائیل می توانست کارزار گسترده تر منطقه ای اش علیه ایران را محدود کند و بر تهدیدهای فوری ای که از غزه سرچشمه می گرفت تمرکز کند، بویژه که حزب الله لبنان ظاهرا تمایلی به پیوستن به جنگ حماس نشان نداد. اسرائیل می توانست کارزار منطقه ای اش را با توجه به شکنندگی فزاینده منطقه سازگار کند، بویژه با تمایل نیرومند آمریکا به محدود نگه داشتن جنگ و پرهیز از رویارویی مستقیم با ایران که همسایگان عرب اسرائیل هم آن را اولویت خود می دانند.
اما به نظر می رسد که نتانیاهو و کابینه اضطراری نظامی اش، مسیر متفاوتی را انتخاب کرده باشند. شش ماه پس از آغاز جنگ غزه، اسرائیل کارزار منطقه ای اش را تشدید می کند. این کار، پیامد منطقی چیزی است که نفتالی بنت در سال 2018، آن را دکترین “زدن سر هشت پا” نامگذاری کرد. اسرائیل بر این باور است که ضرورت دارد مستقیما با ایران رویارو شود و تنها به سراغ نیروهای نیابتی نرود. به پیروی از این راهبرد، اسرائیل باید ایران را برای اقدامات شبه نظامیان منطقه ای اش، پاسخگو کند حتی اگر ایران به درجات مختلفی بر این شبکه غیرمتمرکز کنترل داشته باشد. افکار عمومی اسرائیل هم از این روش، شدیدا حمایت می کند، همچنین جناح های مختلف سیاسی آن.
برخی ناظران بر این باورند که اسرائیل تلاش دارد ایران را به ورود به جنگ تحریک کند اما شاید عکس این منطق درست باشد. اسرائیل روی این مسئله شرطبندی می کند که ایران دست بسته و در منگنه است چرا که نگران اقدامات تلافی جویانه ای است که می تواند حملات مستقیم اسرائیل به قلمروش را برانگیزد. اکنون اسرائیل ایران را در یک موقعیت آسیب پذیر سیاسی و اقتصادی می بیند، حتی اگر برخی تحلیلگران بر این باور باشند که با جنگ غزه و همگرایی نظامی بیشتر با روسیه، دست ایران قویتر شده است.
از زمان ترور قاسم سلیمانی در سال 2020، سیاستگذاران و تحلیلگران پرسش هایی را درباره توانایی ایران برای واکنش به حملات، مطرح کرده اند. یک گفتمان رایج در اسرائیل این است که ترور ژنرال سلیمانی نشان داد که ایران یک ببر کاغذی است: ایران به رغم آنکه عهد بست که انتقام سلیمانی را بگیرد، کار چندانی انجام نداد. تعبیر مقابل هم این است که قتل سلیمانی در واقع پیکارجویی و تهدید علیه اسرائیل و آمریکا را افزایش داد. توانمندی گسترش یافته گروه های مسلح تحت حمایت ایران در سال های اخیر نشان می دهد که قتل سلیمانی نتوانست به طور پایه ای توانایی این بازیگران را برای وارد کردن آسیب چشمگیر در سراسر منطقه، بازدارد یا از میان ببرد.
با این حال، اسرائیل در این برداشتش اشتباه نمی کند که پس از آغاز حملات اسرائیل در سوریه و لبنان در شش ماه گذشته، ایران و حزب الله کار چندانی برای تلافی انجام نداده اند. احتمالا اسرائیلی ها این لحظه را یک فرصت برای تضعیف بیشتر ایران و متحدان منطقه ای اش می بینند بویژه که از حمایت کامل واشنگتن برخوردارند و می دانند که جهان علیه آنهاست. شاید اسرائیل اطمینان دارد که می تواند بی آنکه حزب الله یا ایران وارد جنگ مستقیمی شوند، محدوده ها را بشکند. به عبارت دیگر، چه بسا هدف اسرائیلی ها از تشدید حملات نظامی شان این نیست که ایران را تحریک به جنگ مستقیم کنند، بلکه این گونه فکر می کنند که ایران برکنار خواهد ماند.
منطق مشابهی هم می تواند راهنمای سنجش های اسرائیل در رابطه با واشنگتن باشد. شاید اسرائیل بر این باور است که می تواند محدودهای تشدید نظامی را جابه جا کند چرا که انتظار دارد آمریکا از سر راهش برکنار بماند یا حتی حمایتی تاکتیکی از اقدامات اسرائیل علیه گروه های به عمل آورد که منافع واشنگتن را هم تهدید می کنند.
اسرائیل با این پندار که با چندان محدودیتی در تلاش برای تضعیف ایران و نیابتی هایش روبه رو نیست، به ریسک چشمگیری تن می دهد. چه بسا حکومت ایران در نقطه ای احساس کند که باید ضرورتا به صورت مستقیم واکنش نشان دهد و به نظر می رسد که اکنون در داخل کشور برای چنین واکنشی با فشار فزاینده ای روبه رو باشد.
شاید هم اسرائیل چنین ریسک هایی را قابل مدیریت بداند اما احساس مصونیت فزاینده، تنها دربردارنده یک ریسک برای اسرائیل نیست؛ این یک رویکرد خطرناک است که می تواند منافع و جان آمریکایی ها را مستقیما به خطر اندازد.
به نظر می رسد که جنگ غزه، انگیزه های از قبل قدرتمند اسرائیل برای تشدید نظامی بیشتر و نه کمتر با ایران را تقویت هم کرده باشد. رهبران اسرائیل پیش و پس از جنگ غزه در چارچوب همین پنداشت عمل می کردند که درگیری با ایران می تواند محدود بماند و اسرائیل اهداف خود در تضعیف محور ایران را دنبال کند همزمان روابطش با کشورهای عربی را – که از ایران در هراس هستند – بهبود بخشد. این پنداشت، حتی پیش از جنگ غزه هم نادرستی خود را نشان داد اما در هنگامه یورش ادامه دار به غزه و کشتار غیرنظامیان فلسطینی در مقیاسی غیرقابل تصور، اسرائیل با آتش بازی می کند. این خطر وجود دارد که اسرائیل در نقطه ای، بهایی سنگین تر از پیش بینی اش، برای این حملات بپردازد و در چنان سناریویی، محتمل است که آمریکا هم چنین بهایی را بپرداد.
فارن افیرز