در افغانستان، شکست بهتر از صلح بود؟

زمانی که ایالات متحده تلاش ها را برای حل و فصل سیاسی در افغانستان آغاز کرد، دیگر خیلی دیر شده بود. واشنگتن می تواند از این تجربه درس بگیرد.

 

جنگ آمریکا در افغانستان هزینه‌های سرسام‌آوری را برای ایالات متحده، افغان‌ها و دیگران در طی دو دهه بر جای گذاشته است. دولت ایالات متحده 2.3 تریلیون دالر هزینه کرد که منجر به کشته شدن 2 هزار و 324  پرسونل نظامی ایالات متحده، 3 هزار و 917 پیمانکار امریکایی و یک هزار و 144 سرباز از قوای ائتلاف شد. برای افغان‌ها، این آمار تقریباً غیرقابل تصور است: 70 هزار کشته از سوی نیروهای امنیتی و پولیس، 46 هزار و 319 فرد غیرنظامی (اگرچه احتمالاً دست کم گرفته شده است) و حدود 53 هزار  جنگجوی مخالف نظام کشته شده‌اند. تقریباً 67 هزار نفر دیگر در پاکستان در رابطه با جنگ افغانستان کشته شدند.

میزان کامل هزینه های غیرمستقیم با توجه به آسیب ها و بیماری ها، آوارگی ها، بیوه ها و یتیمان جنگی، سوء تغذیه، تخریب زیرساخت ها و تخریب محیط زیست به دلیل دو دهه جنگ بیشتر است. با توجه به این هزینه های هنگفت و پیروزی کلی طالبان، ارزش بررسی دقیق این موضوع را دارد که آیا امکان دستیابی به سازش با طالبان وجود داشت که اهداف سیاسی ایالات متحده و دولت افغانستان را حفظ کند یا خیر؟!

در بحثی در موسسه مطالعاتی صلح امریکا، مقامات دولتی ایالات متحده و کارشناسان دانشگاهی خاطرنشان کردند که برای مدت طولانی ایالات متحده به دنبال مذاکرات سیاسی نبود، دلیل انکه مقامات ایالات متحده تصور می کردند که دست یابی به پیروزی دست یافتنی است و خطرات سیاسی گفتگو همراه با طالبان بسیار زیاد خواهد بود. زمانی که این تفکر تغییر کرد، بی صبری و اهرم ضعیف ایالات متحده باعث شد واشنگتن نتواند منافعی فراتر از خروج نیروها را تامین کند. محدودیت های بین سازمانی، سوگیری ها نسبت به نیاز به انتقام و تمرکز بر پیروزی کامل، قضاوت های نادرستی را تغذیه کرد که در نهایت منجر به عدم توجه معنی دار به دنبال راه حل سیاسی شد.

اولویت دادن به مبارزه با تروریسم کوتاه مدت بر حل و فصل سیاسی
در طول گذشت چهار دولت ایالات متحده، مبارزه با تروریسم هدف اصلی ایالات متحده در افغانستان باقی ماند. تمنا سالیک الدین، مدیر برنامه های آسیای جنوبی در موسسه مطالعاتی صلح امریکا، در طول این بحث گفت: “فرایند صلح هرگز اولویت ما نبود.”

دیپالی موخوپادهای، استاد دانشگاه مینه سوتا و کارشناس ارشد موسسه مطالعاتی صلح امریکا، خاطرنشان کرد که اولویت مبارزه با تروریسم “دولت افغانستان را در موقعیت غیرممکنی قرار داده است. از آنها خواسته میشد که به گونه ای درگیر شوند که گویی یک کشور مستقل هستند در حالی که در واقع کشوری بودند که توسط ایالات متحده در خدمت این جنگ استفاده می شد و طالبان این را فهمیده بودند.”

دلایل بی توجهی ایالات متحده به یک راه حل سیاسی جامع در طول مداخله 20 ساله تغییر کرد. سالیک الدین گفت که بلافاصله پس از حملات 11 سپتامبر و سرنگونی سریع دولت طالبان، “تمرکز بر ایجاد یک دولت جدید در کابل و مشروعیت آن” بود. “حتی زمانی که رهبران ارشد طالبان پیشنهاد تسلیم در ازای عفو را دادند، فضایی برای بررسی آن وجود نداشت، زیرا “ما پیروز شدیم” و “ما تروریست ها را شکست دادیم.” هیچ کس انتظار نداشت که طالبان به عنوان یک تهدید بزرگ مجددا بازگردد.

موخوپادهای مشاهده کرد که “منطق های انتقام جویی، پیروزی و مصلحت سیاسی” تصمیم گیری استراتژیک ایالات متحده را در سال های اولیه جنگ هدایت کرد و تا حد زیادی تا سال 2021 ادامه یافت. سالیک الدین به طور مشابه یادآور شد که شکست در جلوگیری از 11 سپتامبر دیگری، به امنیت ملی و نهادهای اطلاعاتی ایالات متحده انرژی داد که فعالیت های ایالات متحده نشان دهنده نیاز به انتقام است.

سالیک الدین گفت که این به فضای سیاسی کمک کرد که گفتگو با طالبان “قابل قبول نیست” و حتی در دولت اوباما، زمانی که مقامات ایالات متحده کانال های مخفی را برای گفتگو دنبال می کردند، به عنوان “خط قرمز” نام گذری شد. ما این ایده را در ذهن مردم آمریکا گنجانده بودیم که طالبان بدترین تروریست ها هستند… و هیچ راهی وجود ندارد که بتوانیم با آنها مذاکره کنیم. پس چگونه از نظر سیاسی تصدیق می‌کنیم که قرار است با آنها گفتگو کنیم؟

ادراکات و برداشت های دولت ایالات متحده از میدان جنگ نیز همچنان به شکل دادن به تفکر در مورد مذاکره با طالبان ادامه داد، حتی زمانی که این تصورات ناقص بود. کریس کولندا، نظامی بازنشسته ارتش ایالات متحده و عضو ارشد وابسته در مرکز امنیت جدید آمریکا، به عوامل مهمی اشاره کرد که ایالات متحده به اشتباه قضاوت کرده یا از درک آنها کوتاهی کرده است: پناهگاه خارجی طالبان در پاکستان، درجه ای از حمایت داخلی از طالبان و ناتوانی حکومت جمهوری افغانستان در پیروز شدن در نبرد مشروعیت در مناطق تحت کنترل شورشیان یا مورد مناقشه.

این عوامل در برابر اهداف ایالات متحده برای تحقیر یا شکست شورش و ایجاد یک دولت ملی با ارتش و نیروهای پلیسی که قادر به ایستادگی در برابر طالبان هستند، قرار گرفتند. همانطور که کولندا تاکید کرد، از لحاظ تاریخی، هیچ تلاش ضدشورشی زمانی که آن عوامل در جهت اشتباه در حال فعالیت بودند، موفق نبوده است. با این حال، استراتژی خروج ایالات متحده بر این امید بیهوده بود که بتواند بر این عوامل غلبه کند.

در مقاطع حیاتی، مانند افزایش نیرو در دولت اوباما، دولت ایالات متحده نتوانست برای اتخاذ مسیرهای جایگزین و سیاسی برای پایان دادن به جنگ، سرمایه گذاری کند. به گفته سالیک الدین، که از سال 2014 تا 2017 مشاور ارشد نماینده ویژه ایالات متحده برای افغانستان و پاکستان بود، بحث های سیاسی در مورد مبارزه با تروریسم در مقابل ضد شورش، چگونگی جلب همکاری پاکستان و تقویت دولت و نیروهای امنیتی افغانستان بود.

از سوی دیگر، تعداد بسیار کمی از مقامات آمریکایی از یک فرآیند سیاسی جامع به عنوان محور اصلی تلاش ها، حمایت کردند. در واقع، برای سال‌های متمادی، برخی امید به پیروزی ایالات متحده در جنگ را حفظ کردند. تعداد کم تلفات ایالات متحده به این معنی بود که حفظ نیروها در افغانستان به یک وضعیت قابل قبول تبدیل شد.

مسئله طعنه آمیز این است که ایده یک فرآیند سیاسی برای پایان دادن به جنگ همزمان با کاهش حضور نیروهای آمریکایی، در محافل سیاستگذاری ایالات متحده مورد توجه و پذیرش قرار گرفت. در دولت ترامپ، مردم آمریکا به طور فزاینده ای از جنگ خسته شده بودند و ناامیدی برای پایان دادن به طولانی ترین جنگ آمریکا وجود داشت. سالیک الدین گفت که این مسئله به نوبه خود “فرایند صلح را به یک مصلحت تبدیل کرد، راهی برای خروج از آن، نه واقعا راهی برای دستیابی به یک راه حل.”

کولندا بر عواقب بی صبری ایالات متحده تأکید کرد: “به محض اینکه ایالات متحده خروج یکجانبه نیروها را آغاز کرد، مشخص شد که ایالات متحده فقط می خواهد از آن خارج شود.” “سپس طالبان می‌توانند برای مدتی بازی کنند و رقابت شدید و بی رحمانه ای داشته باشند کنند.” کلندا دانست که انگیزه‌های جمهوری اسلامی افغانستان برای مذاکره برای پایان دادن به درگیری نیز مناسب نبود. لازمه رهبران جمهوریت این بود که هر کاری که می توانند برای حفظ نیروهای آمریکایی در افغانستان انجام دهند.

بوروکراسی ایالات متحده برای پیگیری یک توافق سیاسی سازماندهی نشده است!
سالیک‌الدین، کولندا و موخوپادهای اشتراک نظر داشتند بر اینکه موانع ساختاری قابل توجهی در داخل دولت ایالات متحده وجود دارد که در برابر تلاش‌ها برای همسویی استراتژی‌های سیاسی و نظامی یا حتی تصور پایان دادن به یک درگیری از طریق یک راه‌حل مذاکره‌شده، مقاومت می کنند.

کولندا استدلال می کند: “ایالات متحده هیچ روش سازماندهی شده ای در مورد پایان جنگ فراتر از پیروزی قطعی و با جمع صفر ندارد. بخشی از مشکل، عدم تعادل منابع است که ابزار نظامی قدرت ملی را برتری می دهد. آژانس های ایالات متحده اغلب در حوزه های محدود و بدون چشم انداز استراتژیک از یک وضعیت نهایی واقع بینانه عمل می کردند. ما هیچ کس را به طور عملیاتی مسئول جنگ هایمان نداریم. هیچ کس در کابل مسئول تمام تلاش های ایالات متحده در میدان جنگ نیست. (آن تلاش‌ها) همگی فضاهای محدودی هستند که به واشنگتن گزارش می‌دهند و همه کارهای خود را انجام می‌دهند”.

از جامعه استخباراتی گرفته تا وزارت دفاع، وزارت امور خارجه و آژانس توسعه بین‌المللی ایالات متحده، هر نهاد اداری بر روی اهداف خود متمرکز بود، بدون اینکه یک استراتژی همه شمولی به سوی یک هدف مشترک پیش برود. کولندا اظهار داشت که این آژانس ها ممکن است به نقاط عطفی دست یافته باشند و بنا به اعتقاد خودشان موفق بوده اند. در همین حال، مأموریت در حال رانش و بی مقصد در حال حرکت بود. وی افزود به جای اینکه ما در ماموریتمان وحدت داشته باشیم هر سازمان و نهادی مسیر خود را دنبال می کرد.

چرا هیچ درس و عبرتی از اشتباهاتمان نگرفیتم؟
موخوپادهای اظهار داشت: از همان آغاز جنگ، مقدار زیادی از اطلاعات و دانش مرتبط می توانست به پالیسی شما کمک کند. به عنوان مثال، شواهد تجربی در مورد نقشی که خرابکاران می‌توانند در از بین بردن صلح ایفا کنند، اهمیت نیروهای حافظ صلح، خطرات برگزاری انتخابات زودهنگام، اثرات نامطلوب کمک‌ها و شناسایی پناهگاه ها در موفقیت جنگ اهمیت بسزایی دارند.  او گفت: “اما در هر مرحله از راه، به نظر می رسد که درس های موجود در آن یافته های تجربی، نادیده گرفته شده اند.”  حتی بسیاری از شواهد و تحقیقات در طول جنگ تا حد زیادی نسبت به سیاست های میدانی بی ربط به نظر می رسید.

موخوپادهای گفت که استفاده از دانش و تحقیق بعداً به عنوان تلاشی برای انجام دو کار ظاهر شد: «پاک سازی آشفتگی‌ها و اشتباهاتی که قبلاً با تصمیم‌هایی که در اوایل حصور شده بودن و تصدیق و تأیید مجموعه‌ای از موارد سوگیری که منجر به هدر رفت پول، جابجایی نیروها و نمایان شدن یک دکترینی در مقابل دکترین دیگر می شد.

موخوپادهای گفت که تحقیقات جدید سپس به یک «اقتصاد اطلاعاتی زمان جنگ» وارد شد که اغلب «پروژه‌ها، برنامه‌ها و ایده‌هایی را فعال می‌کرد که شاید در یک مفهوم کوچک کار می‌کردند اما در واقع واقعیت‌های سیاسی را در میدان جنگ به روشی معنادار تغییر نمی‌دادند». مجدداً، مانند «انگشت‌های» مخروطی آژانس‌هایی که کولندا توصیف کرد، از اشکال خاصی از تحقیق و شواهد برای توجیه فعالیت‌های خاص استفاده شد که مجموع اجزا کوچکتر از کل بود.

بسیاری از این تحقیقات توسط سازمان ها و افراد خارجی انجام شده است که فاقد درک عمیقی از کشور بودند.

موخوپادهای به پویایی‌های ساختاری متعددی در نحوه سیاست‌گذاری و اجرای آن اشاره کرد که همچنین «خود را به تأمل عمیق‌تر» و ارزیابی مجدد نمی‌رساند. اینها شامل روشهای مقرر نمودن پرسونل، تورهای کوتاه، حفاظت از نیرو و روشهای مصون نگه داشتن سفارتها و سازمانها می باشد.

موخوپادهای نوعی برخورد تمدن‌ها بین دنیای آکادمی و سیاست‌گذاران را توصیف کرد. نحوه انتشار کار آکادمیک، زمان‌بندی طولانی آن، تصمیم‌گیری در مورد استخدام و تصدی و نوع تحقیقی که بودجه دریافت می‌کند، با روشی که خط‌مشی‌گذاری می‌شود مطابقت ندارد یا انگیزه‌ای برای ارتباط با خط‌مشی یا به موقع بودن آن نیست. علاوه بر این، پارامترهای تصمیمات سیاستی برای افراد خارجی پیچیده و مبهم هستند و توانایی آنها را برای مشارکت در این تصمیمات کاهش می‌دهند.

با این وجود، در افغانستان استثنائاتی وجود داشت: تحقیقات در مورد جنگ هواپیماهای بدون سرنشین، تلفات غیرنظامیان و نقش پیمانکاران “مشکلات را مشخص ساخت، بحث عمومی را تغییر داد و بحث هایی را در مورد نهادهای نظامی و غیرنظامی ایجاد کرد که سازنده و مهم به نظر می رسید.”

اما در نهایت، پیشرفت ها در افغانستان کافی نبود. اکنون امید این است که این درس‌ها بتواند در جنگ های آینده آگاه ساز باشد و از تکرار هزینه‌های هنگفت مالی و جانی که در طول جنگ افغانستان به هدر رفت، جلوگیری کنند.

موسسه مطالعاتی صلح ایالات متحده / 3 نومبر 2022

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
برخی از احزاب و گروه ها به جای اینکه از خود محافظت کنند، مشکلات خود را حل کنند و اقتصاد خود را بهبود بخشند، به دیگران مشوره میدهند، نگران ما هستند و دنیا را از ما می ترسانند. به آنها باید گفت به جای نصیحت کردن، مشکلات داخلی خود را حل کنند و اول غم خودشان را بخورند. افغان ها...
مشکلات و خطراتی را که او (آصف درانی) به افغانستان نسبت داد، در واقع امکان همه اینها از پاکستان دیده می شود. افغانستان اکنون یک کشور امن و با ثبات است که به جای اتکا به قرضه ها و کمک های کشورهای خارجی، با استفاده از منابع خود برای خودکفایی اقتصادی تلاش می کند.
من متن سخنرانی هشدار دهنده طولانی نتانیاهو را خواندم. من دقیقا غرور جورج بوش را هنگام حمله به افغانستان در سال 2001 در آن دیدم. نتانیاهو تهدید کرده است که غزه را نابود خواهد کرد و به کسی رحم نخواهد کرد. او به قدرت خودش مغرور بود، که ادعای خدایی نکند، همین شروع سقوطش هست تصمیم نابودی را پروردگار می...
میراث تلخ 20 سال اشغال نظامی امریکا در افغانستان، گروه‌هایی از مردان، زنان و کودکان معتاد است که در کنار جاده‌های غبارآلود، زیر پل‌ها و در کناره‌ رودخانه های آلوده کابل خوابیده‌اند. ملموس ترین هدیه 20 سال حضور نظامی ایالات متحده در افغانستان چیزی جز فقر، میلیون ها معتاد و انزوای کشور نیست.
من بار دیگر پیش حاکمان فعلی دست نیاز دراز میکنم تا نفرت را از طریق برادری از بین ببرند. دشمنان قسم خورده افغانستان شبانه روز در اینجا تنفر را بیشتر می کنند. پاکستان در اسلام آباد یک استودیو به افغانستان انترنشنال داده است و تلویزیون نامبرده فقط بر طبل جنگ های داخلی می کوبد. شرایط را درک کنید
امریکا با ائتلاف جهانی به بدماشی کامل به بهانه ۹/۱۱ بر ملتی اتهام ویران کردن برج های نیورک وارد کرد؛ که از شدت فقط توان رفتن به بازار قریه خود را نداشت. بوش متکبر با زور خود بدون شنیدن استدلال حمله کرد. اما با پایان حمله با چنان عجله ای فرار کرد که عامل خنده تمام رقباء شد.
قبلی
بعدی
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x