گفت‌وگوهای امنیتی هرات؛ می‌دانیم چه نمی‌خواهیم، اما نمی‌دانیم چه می‌خواهیم

در نشستی که در دوشنبه زیر عنوان گفت‌وگوهای امنیتی هرات برگزار شد و در آن صاحب‌نظران و سیاست‌مداران متعددی از کشورهای گوناگون اشتراک داشتند، نکات مهمی در‌باره دشواری‌های افغانستان و راه‌های حل آن به میان آمد. در میان نکات درخور درنگی که از سوی سخنرانان مطرح شد، یکی آن بود که بر زبان سفیر سید‌طیب جواد آمد. ایشان گفت: مردم افغانستان می‌دانند که چه را نمی‌خواهند، اما نمی‌دانند که چه را می‌خواهند. به عبارت دیگر، نخواستن جنگ، نخواستن استبداد، نخواستن حاکمیت افراط‌گرایی و نخواستن طالبان برای همه روشن و تقریبا محل اجماع است؛ اما آن‌چه بر آن اجماعی دیده نمی‌شود، این است که دقیقا چه نوع جامعه و چه نوع نظام سیاسی را به‌عنوان جامعه و نظام آرمانی می‌خواهند تا برای تحقق آن تلاش و مبارزه کنند. این نکته جای آن دارد که بیش‌تر مورد کاوش قرار بگیرد؛ زیرا نبود توافق و اجماع بر سر خواسته‌های کلان ملی، یکی از مشکلات بنیادی این کشور است و بدون چاره‌جویی برای آن امیدی به گشودن این گره کور نیست.

اعلام مخالفت و پرده برداشتن از نخواسته‌ها که کاری سلبی است، مهارت چندانی نمی‌خواهد، به‌ویژه اگر منفی‌گرایی، تیره‌اندیشی و سیاه‌نمایی بخشی از سازوکار ذهنی افراد یا گروه‌ها شده باشد. اساسا مخالفت ورزیدن و رو‌به‌رو قرار گرفتن گروه‌های سیاسی، گاه به‌شکل تند و گاه به‌شکل نرم، چنان‌که در عالم سیاست معمول است، در افغانستان در نیم قرن اخیر مهم‌ترین وجه از وجوه فعالیت سیاسی بوده و به این جهت بسیار به‌ندرت در میان نیروهای سیاسی اجماعی رخ داده است. ترکی‌ الفیصل در کتابی که پیرامون افغانستان نوشته‌، داستان حضور رهبران مجاهدین در کعبه و ادای نماز در درون خانه خدا را حکایت می‌کند که آنان در آغاز اشک ریختند و وعده اتحاد و همبسته‌گی دادند، اما هنوز به شهر مدینه نرسیده جدال‌شان بالا گرفت و آماده‌گی فوری و شدیدشان به خصومت و دشمنی آشکار شد. این البته اختصاصی به مجاهدین ندارد؛ زیرا سایر گروه‌های سیاسی نیز حال و روزی بهتر از این نداشته‌اند.

تجربه نیم قرن از مصیبت و بی‌سرنوشتی دردناک کافی است تا نیروهای سیاسی را به تغییر رویکرد وادارد، به جای‌گزین کردن رویکرد ایجابی به جای رویکرد سلبی، جای‌گزین کردن تفاهم و همکاری به جای مخالفت و درگیری و جای‌گزین کردن خواسته‌ها به جای نخواسته‌ها. این آن تحولی است که بسیاری چشم به انتظار آنند، هم بسیاری از مردم در داخل و هم بسیاری از کشورها در خارج. پرسش اما این است که چگونه می‌توان شاهد چنین تحولی بود؟ آیا سیاست‌مداران کنونی از تن دادن به چنین تحولی عاجزند؟ آیا ظهور نسل جدیدی از سیاست‌مداران که دید متفاوتی به مشکلات و شیوه جدیدی برای گشودن آن‌ها داشته باشند، کلید حل این معضل است؟

تا این لحظه پاسخ روشنی برای این پرسش‌ها نداریم. اما آن‌چه هر کس می‌تواند به‌آسانی دریابد، این است که چاره‌ای جز تغییر این وضعیت نیست. افغانستان امروز بیش از هر زمان دیگر گرفتار بن‌بست شده است، مردم آن امید خود را به آینده از دست داده‌اند، نخبه‌گانش در سراسر جهان پراکنده‌اند، همسایه‌گانش تنها به این قانع شده‌اند که از آن آسیبی برای‌شان نرسد و جهان بررسی می‌کند که در صف‌آرایی‌های استراتژیک خود چه استفاده‌ای از خاک آن برای پیش‌برد برنامه‌ها و جنگ‌های نیابتی خویش خواهد کرد. یکی از عوامل عمده‌ای که به خلق این شرایط کمک کرده، همان رویکرد سلبی و اختلاف‌محوری است که سیاست افغانستان گرفتار آن است و این تصور را قوت بخشیده که ظرفیت کار مثبت و معنادار با بسیاری از چهره‌ها و جریان‌های سیاسی افغانستان وجود ندارد و از همین رو باید به تعامل با طالبان تن داد.

دگرگون کردن کار سیاسی در افغانستان از حالت منفی به حالت مثبت و روی آوردن به اشتراکات به جای اختلافات، نیازمند ظرفیت‌هایی است که برای رسیدن به آن باید تلاش کرد. در نخست باید ظرفیت گفت‌وگو میان جریان‌های سیاسی پدیدار شود. گفت‌وگو یعنی تحمل شنیدن نظرات طرف مقابل و تلاش برای درک مواضع آن. گام دوم، آماده‌گی برای نقد است، چه نقد درونی که خودانتقادی یا نقد خویشتن خوانده می‌شود و چه نقد بیرونی که از سوی دیگران صورت می‌گیرد. تا ظرفیت پذیرش انتقاد یا دست‌کم گوش دادن به آن در جریان‌های سیاسی به وجود نیاید و به‌ویژه تا توانایی بازخوانی انتقادی کارنامه خود را پیدا نکنند، شاهد تغییر عمده‌ای در این زمینه نخواهیم بود. از طریق گفت‌وگو و از طریق نقد درونی و بیرونی است که عقلانیت سیاسی به بالنده‌گی می‌رسد و راه تحول هموار می‌شود.

هنگامی که عقلانیت سیاسی در جامعه‌ای به رشد خود می‌رسد، از اختلاف پرهیز و از تنوع استقبال می‌کند. اختلاف در این دیدگاه عارضه‌ای گریزناپذیر اما مهارکردنی دانسته می‌شود که باید عوارض آن را به حد‌اقل رساند. از این دیدگاه، راه درست کاهش اختلافات و مهار آن‌ها، برجسته ساختن مشترکات است و اولویت بخشیدن به عوامل وصل‌کننده جریان‌ها. عواملی که جریان‌های سیاسی را به هم وصل می‌کند و می‌تواند بستر همگرایی و همکاری میان‌شان باشد، فراوان است، که هم به گذشته پیوند دارد و هم به حال و هم به آینده. گذشته مشترک فرهنگی و تمدنی و دستاوردهای تاریخی‌ای که به‌صورت یکسان برای همه جریان‌ها ارزش‌مند و افتخارآمیز تلقی می‌شود، یکی از بسترهای همبسته‌گی و همگرایی است. همچنان، دردهای مشترکی که همین اکنون همه را به‌صورت یکسان می‌آزارد و میلیون‌ها انسان این سرزمین را در چنبره خود فروبرده‌، عامل مهم دیگری برای وصل شدن و یک‌جا شدن است. افزون بر این‌ها، آینده مشترکی که نسل‌های آینده این سرزمین دارند و باید با هم در ساختن آن سهیم شوند، پیوند مهم دیگری است که باید مبنای تعامل میان نیروهای سیاسی باشد.

هنگامی که به چنین عقلانیتی دست پیدا کنیم، به جای تمرکز بر این‌که چه را نمی‌خواهیم، اولویت این خواهد بود که ببینیم چه را می‌خواهیم و برای رسیدن به آن تا کجا دست در دست هم می‌‌گذاریم و مشترکا برای رسیدن به آن سعی و تلاش به خرج می‌دهیم. سیاست در افغانستان، به‌‌ویژه در این شرایط تلخ و رقت‌بار، باید معطوف به این باشد که دقیقا چه می‌خواهیم. باید نقاط اساسی‌ای را که می‌تواند محل اجماع نیروها قرار بگیرد، مشخص کنیم و موضع واحدی در برابر آن‌ها شکل بدهیم. اجماعی حد‌اقلی کلید گشایش است. باید مردم افغانستان ببینند که نیروهای سیاسی خواسته‌هایی را محور کار خود قرار داده‌اند که خواسته‌های همه است. باید جامعه جهانی نیز ببیند که سیاست در افغانستان مرحله تفرق و تشتت را پشت سر نهاده و به سوی خواسته‌های مشترک چرخش یافته است. بیش از این لازم نیست که بگوییم چه چیزی را نمی‌خواهیم. مهم این است که بگوییم چه چیزی را می‌خواهیم و برای آن چه هزینه‌ای را می‌پردازیم.

( ۸ صبح / ۳۰ نومبر ۲۰۲۳)

 

 

 

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x