افغانستان یا ازبکستان؟ رؤیای تحقق ‌نیافته ‌ی یک مسیر ممکن

منیژه علی، نویسنده افغان ‌تبار و پژوهشگر مقیم ایالات متحده، در گزارشی تحلیلی از دومین سفر خود به ازبکستان، پرسشی تلخ اما بنیادین را مطرح می‌ کند: آیا ازبکستان همان چیزی است که افغانستان می‌ توانست باشد – یا هنوز هم می‌تواند بشود؟

او در توصیف تجربه ‌اش از این کشور آسیای مرکزی، از شهری مدرن، آرام، متنوع و فرهنگی سخن می‌ گوید. ازبکستانی که با وجود اکثریت مسلمان، فضایی باز و متسامح دارد؛ جایی که زنان با پوشش‌ های متنوع در خیابان ظاهر می ‌شوند، زبان ‌های مختلف در کوچه ‌ها شنیده می‌ شود، و شهرهایی چون تاشکند و سمرقند، با نظم، امنیت و زیبایی فرهنگی خود، حس غرور ملی را زنده نگه می ‌دارند.

این تجربه برای نویسنده، که افغانستان را با خود حمل می‌ کند، نه‌ فقط سفر به کشور همسایه، بلکه عبور از مرزهایی تاریخی و ذهنی بود؛ مقایسه‌ ای دردناک میان آنچه افغانستان هست و آنچه می ‌توانست باشد.

ازبکستان و افغانستان، هر دو میراث ‌دار تاریخ مشترکی هستند. هر دو بخشی از تمدن اسلامی و منطقه ‌ی فرهنگی خراسان تاریخی ‌اند. اما مسیرهای آنان در نیم ‌قرن گذشته به ‌شدت متفاوت بوده است. ازبکستان – مانند سایر جمهوری‌ های آسیای میانه – پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، وارد مسیر ساخت دولت، توسعه اقتصادی و ثبات نسبی شد، در حالی ‌که افغانستان، که هرگز بخشی از شوروی نبود، به میدان کشمکش ‌های بزرگ و داخلی بدل شد: ابتدا تجاوز شوروی، سپس جنگ‌ های داخلی، تهاجم ایالات متحده، و نهایتاً بازگشت طالبان.

نویسنده با نگاهی انتقادی، به یک فرض تاریخی اشاره می ‌کند: آیا اگر افغانستان جزئی از اتحاد جماهیر شوروی می‌ بود یا اگر شوروی در افغانستان پیروز می ‌شد، امروز سرنوشت این کشور متفاوت نبود؟ شاید مقاومت افغانستان علیه شوروی، در نهایت راه را برای آزادی دیگر جمهوری‌ های آسیای میانه گشود، اما خود افغانستان هزینه ‌ای بسیار سنگین پرداخت – هزینه ‌ای که هنوز هم ادامه دارد.

ازبکستان امروز، به‌ رغم چالش‌ های سیاسی و محدودیت‌ های مدنی، نمونه‌ ای از ثبات، هویت ملی و سازش با جهان مدرن است. اما افغانستان، به ‌ویژه پس از سقوط جمهوریت و بازگشت طالبان، درگیر بحران مشروعیت، فشار اقتصادی، و انزوای دیپلماتیک است.

ازبکستان مرز ۱۴۴ کیلومتری با افغانستان دارد، و پیوندهای قومی، زبانی و تاریخی میان دو کشور فراوان ‌اند. اما برخلاف ازبکستان که توانسته تعادل میان استقلال سیاسی و ارتباط با قدرت‌ های جهانی را حفظ کند، افغانستان هنوز میان مداخلات بیرونی، بی‌ ثباتی داخلی و منازعات مرزی دست‌ و پا می ‌زند.

در این میان، یکی از مسائل اساسی، خط دیورند است؛ مرز مورد مناقشه با پاکستان که از دوره استعمار به ‌جا مانده و هنوز از سوی افغانستان به رسمیت شناخته نشده. نویسنده تأکید می‌ کند که یا باید این موضوع با راه ‌حل دیپلماتیک نهایی شود، یا افغانستان تصمیم بگیرد تمرکز خود را از گذشته برداشته و به سمت ساخت آینده حرکت کند.

در نهایت، نویسنده تأکید دارد که بازسازی افغانستان نیازمند سه اصل کلیدی است:

۱. قطع وابستگی به همسایگانی که عامل بی‌ ثباتی ‌اند.

۲. ورود سنجیده و عزتمندانه به تعامل با قدرت‌ های جهانی مانند آمریکا، روسیه و چین.

۳. بازیابی کرامت و اراده ‌ی ملی، برای ساختن کشوری که به مردمش تعلق دارد – نه به طرح‌ های نیابتی منطقه ‌ای.

امید او این است که روزی به افغانستان بازگردد، و همان آرامش، امنیت و امیدی را در خیابان‌ های کابل تجربه کند که در تاشکند احساس کرد؛ روزی که شاید هنوز هم امکان ‌پذیر باشد، اگر افغانستان از تکرار گذشته دست بکشد و تصمیم بگیرد آینده را خودش بنویسد.

مطلبی از نشریه جوریست

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x