پس از سال ۲۰۰۱ میلادی و با تشکیل نظام جمهوریت تحت حمایت آمریکا و متحدانش در افغانستان، این نظام از همان آغاز گرفتار تضادهای داخلی، انحصار سیاسی و تعصبات بر سر قدرت شد. یکی از چهره های برجسته ای که در دوران جمهوری بیشترین رکورد را در دامن زدن به تفاوت های قومی و زبانی داشت، امرالله صالح بود.
امرالله صالح یکی از اعضای کلیدی ائتلاف شمال به شمار می رفت که پس از ترور احمدشاه مسعود، خود را وارث فکری و سیاسی او می دانست. سیاست های ائتلاف شمال از همان آغاز دارای نوعی خصومت با اقوام دیگر بود و این موضع در سخنان، نوشته ها و سیاست های امنیتی امرالله صالح نیز به کرات بازتاب یافته بود.
در دوران نظام جمهوری فروپاشیده، امرالله صالح در مقام ریاست امنیت ملی، سیاست هایی را دنبال کرد که به وضوح نشان می داد نهاد تحت مدیریت او مواضع خصمانه ای علیه اقوام خاص دارد و به بهانه ی مبارزه با تروریسم، تمرکز زیادی بر مناطق، مراکز آموزشی و شخصیت های متعلق به همین اقوام داشت و از این طریق به شعله ور ساختن آتش تعصب دامن میزد.
از توهین به اقوام گرفته تا شکنجه، قتل و آدم ربایی، همه بخشی از اقداماتی بودند که امرالله صالح برای ترویج تعصب و حفظ قدرت به کار گرفت. او تلاش می کرد اقوام را بدنام جلوه دهد و حتی برای رسیدن به این هدف، افراد خارجی را نیز ترور می کرد که نمونه بارز آن هدف قراردادن انجینر جاپانی، تِتسو ناکامورا، در ننگرهار بود.
امرالله صالح که بخشی از یک پروژه پیچیده استخباراتی خارجی بود و هست، همواره برای حفظ قدرت و مطرح کردن خود، به ایجاد اختلافات و خونریزی میان مردم روی آورده است. حمله بر دانشگاه کابل و کشته شدن ده ها دانشجو در دوران جمهوریت، نمونه آشکار این اقدامات به شمار می رود.
این فرد تشنه ی قدرت و تعصب، همچنان در تلاش است تا مردم را به اختلاف بکشاند و فرزندان این ملت را برای منافع خود به آتش جنگ و سرنوشت شوم سوق دهد، در حالی که خود او دیگر به هیچ راه روشنی پایبند نیست. کسی که دیروز وحدت ملی را با تفرقه نابود می کرد، امروز از مسیر مخالفت و جنگ، نغمه ی وحدت سر می دهد، دیروز به جبهه های خیالی مقاومت دل بسته بود و امروز ناقوس جریان سبز را به صدا درآورده است.
مطلبی از نشریه صدای هندوکش