بازگشت دوباره آمریکا به افغانستان و طرح احیای پایگاه بگرام را نمی توان تنها یک موضوع تاکتیکی دانست، بلکه باید آن را در چارچوب استراتژی کلان واشنگتن برای کنترل ریملند دید. دونالد ترامپ به تازگی با لحنی تهدیدآمیز اعلام کرده است که بگرام پایگاهی است که «آمریکا ساخته» و باید دوباره در اختیار آمریکا قرار گیرد. این موضع گیری نه تنها بازتابی از نگاه ابزاری واشنگتن به افغانستان است، بلکه نشان می دهد آمریکا در شرایطی که اهرم های دیپلماتیک و اقتصادی اش کارآمدی سابق را ندارند، بیش از پیش به گزینه نظامی چشم دوخته است. بگرام به دلیل موقعیت ژئوپلیتیکی اش می تواند سکوی مهمی برای مهار ایران، روسیه، چین و حتی هند باشد و از همین رو، بررسی این تحرکات برای فهم آینده امنیت منطقه و رقابت های ژئواستراتژیک اهمیت اساسی دارد.
ایالات متحده بار دیگر نشانه هایی از تمایل برای بازگشت به افغانستان، به ویژه پایگاه هوایی بگرام، نشان داده است. تهدیدات اخیر ترامپ علیه طالبان و اصرار بر اینکه این پایگاه «ساخته آمریکا» است، تنها بخشی از پازل بزرگ تری است که در استراتژی کلان واشنگتن برای کنترل ریملند تعریف می شود. هدف اصلی این استراتژی ، مهار و محاصره قدرت های اوراسیایی یعنی ایران، روسیه، چین و حتی هند است.
در شرایطی که ابزارهای دیپلماتیک غرب مانند تحریم های اقتصادی، فشارهای بانکی و نهادهای بین المللی دیگر کارآمدی گذشته را ندارند، آمریکا بیش از پیش به ابزار نظامی متوسل می شود. این تغییر رویکرد، خود نشانه ای از افول هژمونی آمریکا است. زمانی هژمون می تواند با زبان دیپلماسی و اهرم های غیرنظامی منافعش را تأمین کند، اما امروز واشنگتن ناچار شده به تهدید مستقیم متوسل شود. نمونه های این رفتار را می توان در تهدید ونزوئلا، ایران، لبنان، چین، روسیه و اکنون طالبان مشاهده کرد.
افغانستان در این میان اهمیتی فراتر از یک پایگاه نظامی دارد. بگرام می تواند به سکوی پرتابی برای بی ثبات سازی منطقه بدل شود: حمایت از گروه های افراطی نظیر داعش و ایغورها، ایجاد اخلال در کریدورهای ارتباطی ایران – چین – روسیه – هند و برهم زدن پروژه های اتصال منطقه ای. آمریکا همواره مخالف تبدیل افغانستان به پلی ارتباطی میان شرق و غرب اوراسیا بوده است، زیرا این روند موقعیت هژمونیک واشنگتن را تضعیف می کند.
اما بازگشت آمریکا به افغانستان به هیچ وجه آسان نیست. ساختار منطقه تغییر کرده است. بلوک شرق با محوریت ایران، روسیه و چین، توان نظامی و فناورانه خود را ارتقا داده و حتی در جنگ هایی مانند اوکراین نشان داده است که می تواند برتری های غربی را به چالش بکشد. استفاده گسترده روسیه از پهپادهای ایرانی نمونه بارزی از این تغییر توازن قدرت است.
نکته مهم آن است که استراتژی آمریکا تنها به افغانستان محدود نمی شود. بازگشت به بگرام بخشی از نقشه بزرگ تر برای تسلط بر ریملند است؛ منطقه ای که کنترل آن به معنای محاصره هارتلند و فشار مستقیم بر قدرت های بزرگ اوراسیا خواهد بود. از دید آمریکا، اگر ایران و روسیه از طریق ایران به هند و چین متصل شوند، پروژه های کلان اتصال منطقه ای شکل می گیرد و این امر ضربه ای مستقیم به برتری هژمونیک غرب خواهد بود.
با وجود این، محدودیت های آمریکا آشکار است. نهادهای بین المللی و ابزارهای سنتی فشار دیگر کارایی سابق را ندارند. در بعد نظامی نیز تجربه افغانستان، عراق و سوریه نشان داد که حضور نظامی گسترده الزاما به پیروزی منجر نمی شود. به همین دلیل بازگشت واشنگتن به بگرام، اگر رخ دهد، بیش از آنکه بیانگر قدرت باشد، نشانه ای از ناامیدی و ضعف استراتژی است.
در جمع بندی می توان گفت:
بازگشت آمریکا به بگرام، بخشی از استراتژی کلان کنترل ریملند و مهار اوراسیاست.
ابزارهای دیپلماتیک غرب ناکارآمد شده اند و واشنگتن به نظامی گری پناه برده است.
بلوک شرق توان بازدارندگی و هزینه سازی برای آمریکا را افزایش داده است.
حضور دوباره آمریکا در افغانستان می تواند منطقه را وارد مرحله ای جدید از بی ثباتی کند، اما تضمینی برای موفقیت واشنگتن وجود ندارد.
این روند بیش از آنکه نشانه بازگشت قدرت مطلق آمریکا باشد، نشان دهنده افول هژمونی و سرخوردگی غرب است، هژمونی ای که دیگر نه با دیپلماسی و نه با ابزار نظامی قادر به بازتولید کامل خود نیست.