خشونت استعمار بدتر از داعش / ما از غرب وحشت داریم

در حالی که تبلیغات سخنرانی یک استاد مدعو حقوق بین الملل از دانشگاه پاریس در رابطه با فلسطین را به افراد می دادم، استاد خانم مسنی که از درس حقوق و انسان شناسی خارج می شد را دیدم و به او هم یکی از تبلیغات را داده و برای نشست از وی دعوت کردم. نگاهی به تبلیغات انداخت و به فرانسوی گفت: «کار خیلی خوبی می کنید که برای این هدف تلاش می کنید»! بعد با هم صحبت کردیم، از تحریم ها علیه ایران پرسید و گفت می فهمد که چقدر سخت است. از دشواری های شرایط زندگی پناهندگان سوری هم گفت و اینکه یکی از شاگردان وی که به همراه همسر خود به بلژیک آمده بود و مجبور بود با ارزش های جامعه غربی زندگی کند چقدر متحمل سختی شده است. بعد گفت: «می دانی، زندگی برای افرادی که به اروپا می آیند سخت است». در جواب گفتم:‌ «هیچ کس به غیر از سر احتیاج خانه و خانواده، دوستان، همسایگان و فرهنگ خود را ترک نمی کند». سر تکان داد و از یکی از نشست هایی که تدارک دیده بود صحبت کرد و گفت که سال ها پیش یکی از متفکران مصری را برای نشست دعوت کرده بوده و در آنجا این متفکر مصری از بی رحمی های غرب نسبت به دیگران گفته و این را گفته که «ما از غرب وحشت داریم چرا که همیشه برای تخریب و نابودی به سمت ما آمده است». بعد، نگاهی به تبلیغات سخنرانی انداخت و گفت: «راست می گوید! غربی ها همیشه یا برای حمله و نابودی و یا برای اشغال به سمت دیگران رفته اند». آن قدر متاثر شده بود که چند تبلیغات از من گرفت تا برای همکاران خود ببرد.

سال هاست که رسانه ها در غرب از «وحشت» از داعش و القاعده می گویند، اما این رسانه ها نمی گویند که وحشت از غرب چقدر بزرگ تر است. در واقع، باید گفت که از نظر فلسفی، استعمار غربی وحشتناک تر از داعش و القاعده است. دلیل آن هم این است که داعش و افراط گری از نوعی وضوح و روشنی برخوردار است در حالی که استعمار غربی مثل یک شبه، ترسناک، نامشخص و نامعلوم است.
وقتی که داعش بر جایی حاکم می شود، امکان زنده بودن و حتی زندگی تا میزانی و در صورت قبول شرایط داعشیان را می دهد. اگر در مقابل داعشی مقاومتی صورت نگیرد، اگر ریش مردان مانند مردان داعشی بلند و به هم ریخته باشد، اگر زنان در خانه بمانند و کاری نکنند، در آن صورت امکان زنده بودن و تا حدودی زندگی وجود خواهد داشت. استعمار غربی اما چنین امکانی را نمی دهد! اشتباه متوجه نشوید، در اینجا مقصود تطهیر یک خشونت و محکوم کردن نوع خشونت دیگر نیست. بحث در اینجا این است که چرا فلسطینی ها، ایرانی ها، الجزایری ها، کنگویی ها، ویتنامی ها و…حاضر به کشته شدن هستند اما حاضر به زندگی تحت استعمار نیستند. اما در اول باید گفت که شکل این سوال ایراد دارد و چندان دقیق نیست. پس باید آن را دقیق تر کرد!

زمانی هست که فردی از سر ارزش های خود کشته شدن را می پذیرد. این همان شهادت در مبارزه با داعش است. آن افرادی که در مبارزه با داعش جان خود را دادند به دلیل اعتقادات خود این کار را انجام دادند. آن ها جان دادند بخاطر اینکه نمی خواستند تنها زنده باشند اما زندگی نکنند و زندگی هم برای آن ها زندگی بر اساس ارزش هایی بود که برای آن ها ارزشمند به نظر می رسید. اما قضیه در استعمار متفاوت است! در استعمار، فرد نه تنها امکان زندگی ندارد بلکه امکان زنده بودن را هم ندارد! استعمار نه تنها ارزش ها را نابود می کند بلکه بشر را نابود می کند. استعمار نه تنها ضد زندگی است بلکه ضد زنده بودن هم هست! در استعمار این فرد تحت استعمار نیست که مرگ را انتخاب می کند بلکه مرگ است که وی را انتخاب کرده است! شاید بخاطر همین است که مقاومت و مبارزه علیه استعمار بیش تر و بزرگ تر از مقاومت و مبارزه علیه داعش بوده چرا که داعش با زندگی مخالف است اما با زنده بودن مخالفتی ندارد. داعش، وقتی که دین داعشی را قبول کنید، شما را قبول می کند. اما استعمار چه؟ حتی اگر به زبان استعمارگر صحبت کنید و به دین او عبادت کنید و به شکل او لباس بپوشید، باز هم شما را به عنوان بشر یا حداقل بشر مساوی نخواهد دید!‌ آن قدر این را ادامه خواهد داد تا خود نفرتی درون شما را پر کند. این هم همان نژاد پرستی است که با فرهنگ غرب مثل دو رشته موی بافته شده گره خورده است.

در واقع، خشونت استعمار از خشونت داعش هم بدتر است! در حالی که خشونت داعش تنها در موارد سرپیچی اعمال می شود، خشونت استعمار برای «بودن» اعمال می شود! فرد غیر غربی یا کشته، یا قطع عضو، یا تحت استعمار قرار می گیرد تنها بخاطر اینکه سیاهپوست، زردپوست، آسیایی، یا آفریقایی «است». این خشونت با «وجود» دیگری مشکل دارد. بر خلاف خشونت داعشی که به دنبال جذب حداکثری است، خشونت استعمار به دنبال دفع حداکثری است چرا که وجود دیگری برای وی مشکل ساز است. داعش به دنبال انحصارطلبی عقیدتی است به این معنا که عقیده دیگری را تحمل نمی کند. خشونت داعش به هستی دیگری اعمال نمی شود. خشونت داعش به هستی عقیدتی دیگری اعمال می شود. استعمار غربی اما به دنبال «انحصارطلبی وجودی» است به این معنا که وجود دیگری به غیر از وجود خود را قبول نمی کند. این یک قدم پیش تر از انحصارطلبی عقیدتی می رود چرا که بشر اول باید وجود داشته باشد و بعد باور کند، اول باید زنده باشد و بعد زندگی کند، اول باید باشد و بعد داعشی یا غیر داعشی باشد. استعمار غربی با هستی دیگری مشکل دارد! به همین دلیل هم هست که هر کاری که استعمار شده انجام دهد باز هم از طرف استعمارگر قبول نخواهد شد تا زمانی که خود استعمار شده وجود نداشته باشد! شاید همین نژادپرستی، برتری جویی و انحصارطلبی وجودی است که دلیل انحصارطلبی تقریبا در همه چیز در غرب شده است، حتی زمانی که از حقوق بشر صحبت می شود! انحصارطلبی آفتی است که به کل غرب افتاده است! همین کلیسای کاتولیک را با کلیسا(ها)ی شرقی مقایسه کنید! در حالی که در غرب تنها یک کلیسا وجود داشت و هیچ گونه تکثر در داخل دین مورد قبول نیست و نبوده، در شرق تا به امروز تعداد زیادی از کلیساها از ارمنی تا قبطی و عاشوری ارتدوکس وجود داشته است. امپراتوری های غربی و شرقی هم همین طور با یکدیگر متفاوت بوده اند! حتی مغول ها که تا مجارستان رسیدند هم تا زمانی که حاکم یک منطقه خراج می داد می توانست تا مقدار زیادی بر سرزمین خود به طور مستقل حکومت کند.

باید گفت که بر خلاف آنچه تصور می شود غرب دورو نیست! در واقع دورویی زمانی اتفاق می افتد که ما دو معیار از یک اصل را به دو گروه یکسان یا شبیه اعمال کنیم. اما حالا فرض کنید که ما دو معیار را به دو گروه متفاوت اعمال می کنیم یا حداقل در نظر ما آن دو گروه متفاوت باشند! ما غرب را دورو می خوانیم چون خود را مساوی آن ها می دانیم و فکر می کنیم که غرب یک معیار را به شکل متفاوت به ما و خود اعمال می کند و وقتی که این کار را انجام نمی دهد ناراحت می شویم. برای غرب اما ما یکسان نیستیم و اعمال یک معیار هم اصلا معنایی ندارد. در نگاه غرب، ما و غرب دو گروه متفاوت هستیم و به همین دلیل هم عملا غرب در رفتار خود با غیر عرب خود را دورو حس نمی کند!

در واقع غربی ها اصلا دورو نیستند. استعمار غربی همین است! در حالی که در حکومت داعش می توان بر اساس معیارهای آن حکومت شکوفا شد، در حکومت استعمار اجازه بازی بر اساس قوانین استعمارگر وجود ندارد! معیارها و استانداردهای غربی کاملا مشخص هستند! دو نوع معیار وجود دارد:‌ یکی برای غرب و دیگری برای غیر غرب! معیارها در شانزه لیزه با معیارها در سارایوو تفاوت دارند! صحبت های جوزپ بورل، نماینده عالی اتحادیه اروپا در سیاست خارجی را به یاد بیاورید که چند وقت پیش گفته بود: «اروپا یک باغ است و باقی جهان جنگل…باغداران باید به سراغ جنگل بروند»! معنای این حرف را باید در نشانه شناسی اروپایی فهمید. واژه ای که جوزپ بورل استفاده کرد forest نبود که برای جنگل هایی به کار می رود که می توان در آن ها قدم زد حتی اگر که آن جنگل ها در خارج از شهر و ناشناخته باشند. واژه نماینده عالی اتحادیه اروپا jungle بود که برای جنگل های استوایی در خارج از اروپا به کار می رود که به دلیل وجود گیاهان فراوان و مرداب ها حتی قابل قدم زدن هم نیستند! جنگل به معنای jungle در معناشناسی غربی جایی است وحشی که در آن تنها «قانون جنگل – the law of the jungle» حکمفرماست (این «قانون جنگل» هم که متاسفانه ما مستقیم ترجمه کرده ایم از اینجاست). این واژه jungle تا جایی با نژادپرستی همراه است که چندین سال است تلاش برای جایگزینی آن با واژه rainforest ادامه دارد. حالا جوزپ بورل که این حرف را در برابر دوربین ها می گفت نماینده عالی اتحادیه اروپا، تحصیلکرده و از حزب سوسیالیست است!

آری، همان طور که آن متفکر مصری می گوید «ما از غرب وحشت داریم». در واقع، استعمارگر وحشتناک است! مستعمره از استعمارگر نمی ترسد. مستعمره از استعمارگر وحشت دارد! تفاوت ترس و وحشت در آن است که ترس معمولا آن حسی است که در تاریکی احساس می کنیم: می دانیم که ممکن است اتفاقی بیفتد و به همین دلیل احتیاط می کنیم! ترس در واقع واکنشی در برابر ناشناخته است. در احساس وحشت اما مطمئن هستیم که اتفاقی می افتد و از آن فرار می کنیم! مستعمره می داند و دیده است که چگونه استعمارگر «جنگل» زندگی او را با بمب های فسفری، عامل نارنجی و بمب اتم نابود کرده و بعدها هم آن را اشغال کرده است. وحشت، همان واکنش در برابر شناخته شده موحش است که باعث دوری وحشت زده از آن می شود. ما غرب را دیده ایم که چگونه تنها برای تخریب، نابودی و اشغال به سمت ما آمده است و به همین خاطر از آن وحشت داریم! آیا غرب می خواهد گامی در جهت تسکین این وحشت بردارد؟‌ آیا می خواهد یا اصلا می تواند؟

علی مفتح نویسنده ایرانی و متخصص مسائل اروپا

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
برخی از احزاب و گروه ها به جای اینکه از خود محافظت کنند، مشکلات خود را حل کنند و اقتصاد خود را بهبود بخشند، به دیگران مشوره میدهند، نگران ما هستند و دنیا را از ما می ترسانند. به آنها باید گفت به جای نصیحت کردن، مشکلات داخلی خود را حل کنند و اول غم خودشان را بخورند. افغان ها...
مشکلات و خطراتی را که او (آصف درانی) به افغانستان نسبت داد، در واقع امکان همه اینها از پاکستان دیده می شود. افغانستان اکنون یک کشور امن و با ثبات است که به جای اتکا به قرضه ها و کمک های کشورهای خارجی، با استفاده از منابع خود برای خودکفایی اقتصادی تلاش می کند.
من متن سخنرانی هشدار دهنده طولانی نتانیاهو را خواندم. من دقیقا غرور جورج بوش را هنگام حمله به افغانستان در سال 2001 در آن دیدم. نتانیاهو تهدید کرده است که غزه را نابود خواهد کرد و به کسی رحم نخواهد کرد. او به قدرت خودش مغرور بود، که ادعای خدایی نکند، همین شروع سقوطش هست تصمیم نابودی را پروردگار می...
میراث تلخ 20 سال اشغال نظامی امریکا در افغانستان، گروه‌هایی از مردان، زنان و کودکان معتاد است که در کنار جاده‌های غبارآلود، زیر پل‌ها و در کناره‌ رودخانه های آلوده کابل خوابیده‌اند. ملموس ترین هدیه 20 سال حضور نظامی ایالات متحده در افغانستان چیزی جز فقر، میلیون ها معتاد و انزوای کشور نیست.
من بار دیگر پیش حاکمان فعلی دست نیاز دراز میکنم تا نفرت را از طریق برادری از بین ببرند. دشمنان قسم خورده افغانستان شبانه روز در اینجا تنفر را بیشتر می کنند. پاکستان در اسلام آباد یک استودیو به افغانستان انترنشنال داده است و تلویزیون نامبرده فقط بر طبل جنگ های داخلی می کوبد. شرایط را درک کنید
امریکا با ائتلاف جهانی به بدماشی کامل به بهانه ۹/۱۱ بر ملتی اتهام ویران کردن برج های نیورک وارد کرد؛ که از شدت فقط توان رفتن به بازار قریه خود را نداشت. بوش متکبر با زور خود بدون شنیدن استدلال حمله کرد. اما با پایان حمله با چنان عجله ای فرار کرد که عامل خنده تمام رقباء شد.
قبلی
بعدی
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x