در جریان آزمایشهای مدرنیسم در افغانستان، جمهوریت گذشته قابل توجه اس که تا به حال هیچکس در مورد آن چیز جدی ننوشته است، تا کنون تصویر بسیار سیاه و سفید به نظر میرسد و هنوز فرصتی برای قضاوت در مورد آن وجود نداشته است.
این دوره، دوره بی محتوا بودن برای افغان هاست، مردم افغانستان با هیچ کس دستور کار خودشان را نداشتند، بزرگترین موضوعات از مرز یک ملت فراتر نمی رفت، تمامی موضوعات برای افغان ها ناشناخته و مبهم بود. کنترل افغان ها، هیچ کس جهت مشخصی نداشت یا توانایی تعیین جهت را نداشت.
پس از طالبان، هیچ روند سیاسی در افغانستان وجود نداشت که خواستار بازسازی و پیشرفت باشد. جمهوری 20 ساله شده بود اما یک بدمعاش طیاره اردوی ملی کشور را ساقط کرد، اقوامش دور او جمع شدند و عالی ترین مقام قانونی کشور از او دفاع کرد.
مثل اینکه همه مست بودند. در این دوره، چپی ها، مجاهدین اخوانی، حامیان قبیله ای، لیبرال های غربی، همه با هم مخلوط شده اند و سیاست سیاه می تواند هر ارزشی را تضعیف کند. چون به سختی می توان این دوره را تحت یک عنوان نام برد. نه اسلامی بود، نه جمهوری، نه سلطنتی و نه مشروط.
این دوران نه از گذشته درس گرفت و نه چشم اندازی برای آینده داشت. نه علاقه ای به گذشته داشت و نه میل به آینده. با اینکه نسل جوان در این دوره خوب عمل کردند، اما چون مربی فکری نداشتند، جوانان هم فاسد شدند، برای مقام بسیار خودشان را تحقیر کردند و سیاستمداران فاسد تفنگ منافعشان را روی شانه آنها گذاشتند.
هرچند در این مدت امکانات همه چیز به افغانستان رسید، اما چون سیستم هاضمه در کشور پیشرفت نکرده بود، کشور دچار مریضی شدید شد و به کما رفت.
منبع: دیلی شهاده