ایالات متحده باید از طریق دیپلماتیک، حکومت طالبان افغانستان را به رسمیت بشناسد. گفتن این موضوع برای ما به عنوان سفیر سابق افغانستان آسان نیست. انجام این کار به عنوان یک خیانت دردناک برای بسیاری تلقی خواهد شد، اما جایگزین – اجازه دادن به سقوط خطرناک افغانستان به یک پادشاهی گوشه نشین و کنار گذاشتن بینش و ابزارهای موثریا شکل دادن به رویدادها – به معنای عواقب وخیم تر برای همه خواهد بود.
تسلط طالبان بر کشور اکنون یک واقعیت غیرقابل انکار است. حاکمان جدید علیرغم اینکه ائتلافی ناآرام متشکل از افراط گراهای دینی، عملگرایان سیاسی هستند، قدرت خود را تثبیت کرده اند، در حالی که در برابر اکثر تلاش ها برای اعتدال مقاومت می کنند.
هر دو دولت ترامپ و بایدن این فرض فاجعهبار را مطرح کردند که طالبان اصلاح شده اند، و معتقد بودند که این گروه مشتاقانه مجددا با اقتصاد جهانی برای منافع ملی شان یکجا خواهند شد. نه تنها نتیجه نداد، بلکه کارتل قدرتمند مولوی های طالبان نیز قاطعتر شد و جایی برای مخالفت باقی نگذاشت.
کنفرانس اخیر متشکل از 21 کشور که توسط آنتونیو گوترش، دبیرکل سازمان ملل متحد در دوحه برگزار شد، تلاش گردید تا رویکردی عملگرایانه برای “تعامل سازنده” و “راهی بادوام رو به جلو” ایجاد کند، اما این نشست هیچ نتیجهای نداشت. در حالی که آن جلسه طالبان را کنار گذاشت، مولوی امیرخان متقی، سرپرست وزارت امور خارجه، موفق شد مجوز سازمان ملل را برای سفر به پاکستان برای دیدار با همتایان پاکستانی و چینی در جهت همکاری های اقتصادی، سیاسی و امنیتیذکسب کنند.
در حالی که هیچ کشوری طالبان را به رسمیت نشناخته اند، خود این اقدام، اگرچه از نظر نمادین مهم است، اما صرفاً یک حرکت توخالی و عاری از تأثیر اساسی است، مگر اینکه با روند عادی سازی همراه شود که مستلزم ایجاد کانال های دیپلماتیک برای تسهیل گفتگوهای سازنده باشد.
اگر واشنگتن امیدوار است به اهداف خود در منطقه دست یابد، باید مسیر را رهبری کند و برای یافتن یک راه عملی به جلو با طالبان تعامل داشته باشد.
متقی در مقالهای که اخیراً برای الجزیره منتشر کرد، تمایل طالبان را برای همکاری با ایالات متحده در ازای لغو تحریمها مطرح کرد و خاطرنشان کرد که حاکمان جدید «به گفتوگو و تبادل نظر اعتقاد دارند».
اما آیا چنین گفتوگوی مستقیم، هر چند ناقص، امکانپذیر است – و اگر باشد، آیا بدون گفتگو با تصمیمگیرندگان واقعی طالبان در قندهار، میتواند مؤثر باشد؟ جواب یک نه جانانه بود.
حاکمان جدید، امارت اسلامی خود را “امارت رویایی” خود اعلام کرده اند، مسئولیتی خدادادی و حقی که از نظر دینی معتبر است و به آنها مشروعیت بخشیده است و مستلزم اجرای دقیق احکام الهی است. برای آنها، این امارت رویایی فقط یک موضوع ترجیح سیاسی یا انتخاب کلمه نیست، بلکه یک سیستم عمیقاً در هم تنیده از حکومت اسلامی است. این مسئله منعکس کننده شکل معاصر خلافت اسلامی است که در آن اقتدار در دست یک حاکم واحد – امیر – متمرکز است.
این قدرت در حال حاضر حول محور امیر پنهان و تندرو طالبان، ملا هیبت الله آخوندزاده است، که دیدگاه های محافظه کارانه او در مورد قدرت و فرآیندهای تصمیم گیری در هاله ای از ابهام قرار دارد. به قول خود آخوندزاده، بینش او حول سه عنصر اساسی می چرخد: امیر به عنوان مظهر فضیلت، مسجد، و اداره – همکاری با یکدیگر برای اجرای قوانین خدا.
به این ترتیب، تسلط آخوندزاده بر قدرت مطلق است و تصمیمات او خطاناپذیر و غیرقابل چالش تلقی می شود. مولوی های دینی که او با آنها احاطه دارد، بر خلاف مفهوم اهل حل و عقد، که حکومت امیر بر آن استوار است، هیچ حق مستقیمی در تصمیم گیری ندارند. در عوض، مولوی های دینی صرف نظر از اعتقادات خود به عنوان مجری آن عمل می کنند و هیچ کس را نمی گذارند تا تصمیمات آخوندزاده را به طور معناداری به چالش بکشد یا با آن مخالفت کند.
روی هم رفته، رویکرد آخوندزاده به طرز چشمگیری سازنده است: او ناسیونالیسم اسلامی را ابزاری برای مشروعیت بخشیدن به خواسته های مولوی های دینی حاکم برای اقتدار می داند. این دیدگاه بیشتر توسط قبیله گرایی و هویت ملی منحصر به فرد برای بازگرداندن عزت نفس ملی استوار است.
در این زمینه، حاکمان دینی بر این باورند که تمرکز قدرت امکان تصمیم گیری سریع و قاطع، تضمین پیش بینی سیاسی بلندمدت در افغانستان و تقویت روابط پایدار با سایر کشورها را فراهم می کند. با این حال، اطلاعات کمی در مورد شخصیت مرموز آخوندزاده و تصمیم گیری مبهم یا توزیع واقعی قدرت وجود دارد.
این فقدان بینش نسبت به کاخ های قدرت رژیم و عملکرد درونی آن، غرب را در مورد میزان واقعی قدرت آخوندزاده و نیروهای اطراف او در تاریکی قرار داده است. حضور رسمی یا مأموریت ارتباطی ایالات متحده در این کشور، ارتباط مستقیم با صاحبان قدرت، آگاهی از حقایق روی زمین و زیرساختی برای جمع آوری اطلاعات فراهم می کند.
در حالی که برخی او را شخصیتی شبیه به ملاعمر، بنیانگذار طالبان می دانند، آخوندزاده هنوز در انظار عموم دیده نداشته و عمدتاً از طریق پیام های صوتی ضبط شده با هم ارتباط برقرار می کند.
فقط تعداد معدودی از مقامات دسترسی مستقیم به او دارند. در میان حلقه نزدیک او از علما (علمای اسلامی) و مشاوران مورد اعتماد او، آنچه در مورد تصمیم گیری آخوندزاده اطلاعات کمی وجود دارد، او در نهایت با مشورت تعدادی مقام ویژه، در نهایت به نظر خود عمل می کند.
او دستورالعملهای سیاستی را با استفاده از رویکرد «اصالتگرایانه» با عملگرایی بیرحمانه تفسیر میکند، و برنامههای اسلامیسازی مجدد طالبان را برای ایجاد یک دولت سنی حنفی، با هدایت آموزههای امام ابوحنیفه، در اولویت قرار میدهد.
در نهایت، تلاشهای آخوندزاده نشاندهنده یک جنگ فرهنگی عمیق برای قلبها و ذهنها است که فراتر از رویارویی نظامی صرف است که این شامل یک برخورد ایدئولوژیک می باشد که پتانسیل تغییر شکل کل بافت جامعه را دارد.
در کل، ایالات متحده باید مستقیماً با امیر طالبان و مقامات ارشد این گروه تعامل داشته باشد. اگر قصد ایجاد تغییراتی در سیاستهای داخلی، روابط خارجی و ثبات داخلی این کشور را دارد، باید در افغانستان به میدان بازگردد.
گسترش عادی سازی دیپلماتیک با چشم انداز کاهش تدریجی تحریم ها متناسب با اقدامات سازنده طالبان در زمینه امنیت بین المللی و نگرانی های حقوق بشر ممکن است هسته انزواطلب تر این گروه را متقاعد نسازد اما انجام این کار مطمئناً فشار کسانی مانند حقانی و ملا یعقوب را برای سازش افزایش می دهد، که حتی آخوندزاده و تندروهایش به دلیل حفظ انسجام گروه، ممکن است به سختی آن رد کنند.