رهبران سیاسی دو دهه گذشته که سکاندار قدرت و سیاست در افغانستان بودهاند، فرصتهای طلایی افغانستان را با رویکردهای قومی و قبیلهایشان به هدر دادند. از دموکراسی و انتخابات هراسیدند و تا توان داشتند روند دموکراتیکسازی نهادها و بسترهای آنها را تضعیف کردند. تضعیفسازی دموکراسی از گماشتنهای افراد غیردموکرات، غیرمسلکی و فنی در نهادهای تخصصی گرفته تا دستبرد به آرای مردم و بدنام سازی روندهای کلان ملی را در بر میگرفت که میتوانست امید برای توسعه، تأمین عدالت اجتماعی و برابری شهروندی خلق کند.
حامد کرزی عملاً در فربهسازی طالبان و تضعیف روایت جمهوریت در مقابل آنان متهم است. آقای کرزی هیچگاه قهرمانیها، دلیریها و جاننثاریهای نیروهای شجاع امنیتی را که تا آخرین قطره خون در مقابل تهاجم طالبان در گوشهگوشه کشور میجنگیدند، چنانکه شایستهاش بود، قدر ندانست و پیوسته از طالبان به عنوان برادران خویش یاد کرد. وقتی سرباز در میدان جنگ متوجه شود، بشنود و ببینند که سرقوماندان اعلای قوای مسلح، دشمن میهن و تمامیت ارضی را برادر خطاب میکند، انگیزه و مورال رزمیدن از او ستانده میشود.
حامدکرزی نهتنها مسوول شکست انگیزه و مورال رزمی نیروهای امنیتی پیشین بود، بلکه بانی شکست دموکراسی و انتخابات نیز به شمار میرود. او بود که در انتخابات تقلب کرد، به صندوقهای آرای مردم دست زد و از درون صندوق، ادبیات سیاسیـانتخاباتی تحت نام «انتخابات گوسفندی» را بیرون کرد و تا سرحد جنگ و ویرانی حاضر نشد که مردم نتیجه حضور و رای خود را در صندوقهای انتخابات ببینند. او علاوه بر این که حامی فسادپیشهگان و سپردن کرسیهای دولتی به خانزادهها و قوماندانهای جهادی و نیمچه جهادیها بود، که از دزدان تکنوکراتی نیز حمایت گسترده و همهجانبه کرد و هرچه در چانته دولت بود، خرج خوشوبش و عبا و قبای سیاست خویش کرد.
اشرف غنی، رییسجمهور فراری که آخرین امیدهای مردم را به یأس مبدل کرد، نقش پررنگتر از اسلافش در شکست دموکراسی و روایت جمهوریت دارد. او با لجبازیها، توهماندیشیها و نگرش خودی و غیرخودی به نیروهای همسو و باورمند به دموکراسی، نظام جمهوری را به نظام سهنفره تقلیل داد. تا توان داشت نهادهای دولتی را زیر و رو کرد. دست نهادهای امنیتی را بست، صلاحیتهای تصمیمگیری را از آنها گرفت و به بیتجربهترین، غیر مسلکیترین و ناتوانترین چهرهها از لحاظ دانش و تجربه نظامی سپرد. از قوماندان ولسوالی تا آمر حوزه، همه را خودش تعیین میکرد و در موردشان تصمیم میگرفت.
در کنار این دو، نیروهای سیاسی پراگنده و رهبران سرگردان احزاب که ۲۰ سال تمام برای کسب ماموریت دولتی تلاش کردند، دغدغه و سودای کلان سیاسی را در گماشتن بچهها و خویشاوندانشان در وزارتها و سفارتها خلاصه کردند. از بندرها و نهادهای درآمدزا سهم گرفتند و از سیاست، دکانداری ساختند و نگذاشتند که خواستها و مطالبات اساسی مردم به گفتمان اساسی قدرت مبدل شود. درواقع، این رهبران «گاه در آغوش این و گاه در آغوش آن» سهم کمتری از این دو چهره برای هدر دادن فرصتهای طلایی افغانستان ندارند.
سفر اخیر حامد کرزی، ملایعقوب و انسحقانی در امارات متحده عربی، در راستای همین سیاست و تحقق چنین چیزی صورت گرفته میتواند. پیش از این هم صداهای زیادی از اطراف و اکناف جهان در این مورد شنیده شده است. این عاملان شکست دموکراسی و انتخابات، فضا را برای حضور مجدد خویش نمیبینند، عمرشان نیز ایجاب نمیکند و نیز به مرگ سیاسی خویش میاندیشند و طبعیتاً در این زمینه نگاههای قومی و هژمونیطلبی در قدرت بودن قومشان هم که نقش عمده دارد، برآن شدهاند تا برای طالبان مشروعیت ببخشند و کشور را به شکل رسمی به این گروه بسپارند.
در بحبوحه حکومت همهشمول خواهی، نسل نو باید بیندیشد؛ چون در بستر امکانات ارتباطی و اطلاعاتی بالیده و رشد یافته است که از فهم بهتر در افق جهانی برخوردار است و در هویت جهانی متناسب با زیست جهانی جدید میتواند واقعیتهای موجود نسل نو افغانستان را خوبتر و بهتر نمایندهگی کند و جهان نیز نسبت به نگرانی که از هراسافگنی و افراطیت دارد، نگاه دیگری به افغانستان دارد. بنابراین، نسل جدید باید درک کند که چگونه میتواند از فرصتها و ظرفیتهایی که بر سر دولتسازی و نقشه راه سیاسی در این روزها در مجامع بینالمللی برای افغانستان مطرح میگردد، استفاده کند. این حرکتها و نشستها حتا اگر نمادین باشند، میتوانند راهبردی جدی و نیرومند برای تحقق مردمسالاری و مشارکت سیاسی متناسب با بافت اجتماعی افغانستان شمرده شود.