بحث پیرامون صلح در غزه سال هاست که در مرکز توجه افکار عمومی، دولت ها و نهادهای بین المللی قرار دارد. با این حال، تجربه تاریخی نشان داده است که هر بار بدون پرداختن به ریشه های اصلی منازعه و بدون در نظر گرفتن حقوق بنیادین مردم فلسطین، چنین تلاش هایی به شکست منتهی شده است. در این میان، شرط حماس برای عقبنشینی کامل رژیم اسرائیل از غزه و تشکیل حکومت مستقل فلسطینی، نه یک موضع گیری تاکتیکی، بلکه یک بنیان راهبردی و غیرقابل چشم پوشی برای هر صلح واقعی به شمار میرود. این شرط، مرز میان «صلح ظاهری» و «صلح پایدار» را مشخص میکند و تعیینکننده این است که توافق به سمت مدیریت موقت بحران میرود یا به سمت حل ریشهای مسئله.
شرط حماس برای عقبنشینی کامل رژیم اسرائیل از غزه و استقرار حکومت فلسطینیِ مستقل، صرفاً یک موضعگیری سیاسی نیست؛ «پایهی معماری صلح» است. تا زمانی که نیرو و سازوکارهای اشغالگر – اعم از حضور نظامی مستقیم، مناطق حائل اجباری، نظارت مرزی یکجانبه یا «حقِ یورش پیشدستانه» – برجاست، هر توافقی عملاً به مدیریت منازعه و آتش بسِ تاکتیکی تقلیل می یابد، نه حلوفصل عادلانه. خروج، عدمتقارن قدرت را از «امنیتِ مبتنی بر زور» به «سیاستِ مبتنی بر حقوق» تبدیل میکند و امکان گذار از منطق محاصره به منطق حکمرانی و بازسازی را فراهم میسازد.
این پیششرط، ذاتاً با خواست رژیم صهیونیستی برای حفظ حضور نظامی در تضاد است؛ زیرا «حضورِ باقیمانده» – ولو بهنام امنیت – سه پیامد قطعی دارد: نخست، بیاعتبار شدن هر سازوکار تضمین صلح؛ دوم، تکرار چرخه تنبیه جمعی و بحران انسانی به دلیل ابزارسازی از گذرگاه ها، برق و سوخت؛ سوم، فرسایش مشروعیت هر نهاد فلسطینی که بخواهد تحت سایه اشغال حکمرانی کند. صلحِ پایدار نیازمند «حاکمیتِ مؤثر» است و حاکمیت، بدون انحصار تصمیم گیری امنیتی و اداری در دست طرف فلسطینی، ناممکن میماند.
قیاس با تجربه آمریکا در افغانستان، از منظر راهبرد خروج و هزینه – فایده آموزنده است: وقتی توازن هزینه ها، مشروعیت داخلی و فشار بینالمللی به نقطه عدم دوام رسید، ساختار اشغال ناگزیر به ترک شد. شباهت کلیدی اینجاست که «ادامه حضور به مثابه امنیت» در نهایت خود ناامنی تولید می کند. البته تفاوتهای میدانی و جغرافیایی وجود دارد، اما درس اصلی پابرجاست: هر طرحی که خروج روشن، جدول زمانی دقیق، و مکانیزمهای نظارت بینالمللی نداشته باشد، به بازتولید منازعه میانجامد.
بنابراین، هر چارچوب قابلاتکا باید سه لایه داشته باشد: ۱) خروج مرحله ای ولی قطعی با مهلت های الزامآور و رفع کامل محاصره؛ ۲) انتقال اختیارات امنیتی، اداری و مرزی به حاکمیت فلسطینی با سازوکار راستی آزمایی چندجانبه؛ ۳) تضمینهای معتبر برای منع بازگشت اشغال، شامل ضمانت های حقوقی بینالمللی و هزینه های خودکار در صورت نقض. بدون این سه، «صلح» صرفاً نام دیگری برای استمرار وضعیت اشغال خواهد بود.
در جمعبندی باید گفت که شرط عقبنشینی کامل رژیم صهیونیستی و استقرار حاکمیت مستقل فلسطینی، قلب تپنده هر توافق عادلانه است. هرگونه چشم پوشی از این اصل، به معنای بازتولید چرخه خشونت، محاصره و بحران انسانی خواهد بود. صلح واقعی زمانی محقق میشود که امنیت نه از طریق اشغال و سرکوب، بلکه از مسیر عدالت، حاکمیت ملی و تضمینهای معتبر بینالمللی تأمین گردد. اگر چنین رویکردی در مرکز هر طرح صلح قرار گیرد، میتواند بنیانی برای بازسازی اعتماد، بازگشت آرامش به منطقه و شکلگیری یک آینده پایدارتر برای فلسطین و حتی کل خاورمیانه باشد.