افزایش جنگ و خشونت در یک کشور و ثبات و توسعه یک کشور به عوامل داخلی و خارجی بستگی دارد. در ثبات یک کشور، ساختارها و نظامهای اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی داخلی بیش از عوامل خارجی نقش دارند.
در علم سیاست گفته می شود که وضعیت سیاسی داخلی یک کشور بر سیاست های خارجی آن کشور تأثیر می گذارد یا سیاست خارجی بازتابی از سیاست داخلی است.
اگر به تحولات دو قرن گذشته در افغانستان نگاهی کوتاه بیندازیم، خشونت خانگی، جنگ قدرت و حفظ قدرت به زور از دلایل اصلی آن بوده است که نهادهای سیاسی، دولتی و اجتماعی افغانستان به خوبی توسعه نیافته اند.
با تغییرات سیاسی از مرحله ای به مرحله دیگر، حکومت و ساختارهای اجتماعی افغانستان بیشتر تضعیف شد، نام سیستم ها تغییر کرد. اما نهادها یا ارگان های لازم برای تقویت سیستم های تغییر یافته تقویت نشده اند.
به همین ترتیب فرهنگ انحصار قدرت و سیاست نفی گرایی با تغییر دولت ها و نظام ها تغییر نکرد. با تغییر هر مرحله سیاسی، راه های جدیدی برای ناامنی ها، خشونت ها و جنگ های جدید باز شده است.
اگر نگاهی کوتاه به عصر ظاهرشاه بیندازیم، در دهه دموکراسی (1964)، سلطنت مطلقه به سلطنت مشروط تغییر یافت، آزادی بیان و انتظارات عمومی نسبتاً افزایش یافت.
اما از سوی دیگر قانون احزاب تصویب نشد و اقدامات و تصمیمات دولت همچنان مانند حکومت های سلطنتی مطلقه با تصمیمات شاه مرتبط بود وقتی که سطح توقعات مردم یک کشور افزایش پیدا کند اگر به خوبی پاسخ داده نشود قطعا زمینه برای خشونت، شورش و مداخله خارجی ها، در نتیجه طغیان مردم یک کشور برای تغییر قدرت با خشونت فراهم می شود.
این دلیل اصلی بود که در نتیجه انحصار قدرت و سیاست نفی گرایی، محمد داود خان کودتا کرد و نظام سلطنتی به جمهوری تبدیل شد. اما سیاست حکومت همان سیاست های سلطنتی مطلق بود.
وقتی کسی به زور قدرت می گیرد. از این رو قطعا تلاش می کنند تا قدرت را از طریق زور حفظ کنند و سیاست های دولت خود را به زور در مورد مردم اعمال کنند.
اگرچه در آن زمان نسبتاً آرامی بود. اما برای تقویت ارزش های جمهوری کاری صورت نگرفت، دموکراسی حاکم نشد، فعالیت احزاب، جلسات و آزادی بیان ممنوع شد و در دوره پنج ساله داود خان سیاست نفی و انحصار قدرت حاکم شد.
قدرت انحصاری حکومت داود خان و سیاست ضد دولتی چالش های جدیدی را در ابعاد داخلی و خارجی ایجاد کرد.
در نظام ها و حکومت های غیر دموکراتیک، هر حاکمی مجبور است در ازای رای و حمایت مردم برای حفظ قدرت و اجرای برنامه های خود به یک حزب، گروه یا چند فرد نزدیک خاص تکیه کند.
داود خان، رئیس جمهوری اول افغانستان: در این سلسله اعضای احزاب چپ و به ویژه اعضای گروه پرچم جای خود را در کنار داود خان گرفتند.
کودتای داوود خان نیز توسط اعضای همین گروه چپ حمایت شد و نفوذ چپ ها و افراد کم تجربه در مناصب بالا باعث شد که فاصله دوستان سابق وفادار به داود خان با او افزایش یابد.
توسط همین مقامات چپ، شخصی مانند محمد هاشم میوندوال و دوستان نزدیکش مانند جنرال کریم مستغنی معاون خان محمد و دیگرانی که به داوود خان و نیز به کشور وفادار بودند، حذف، زندانی و یا به خاطر فشار مجبور شدند تا شب و روز را در خارج از کشور سپری کنند.
همچنین تعدادی از اعضای اخوان المسلمین موسوم به گروه جوانان مسلمان دستگیر و تعدادی نیز مجبور به فرار از کشور شدند. در این سلسله استاد برهان الدین ربانی، گلبدین حکمتیار، احمد شاه مسعود، مولوی جمیل الرحمن، قاضی محمد امین وقاد و دیگران به پاکستان رفتند و آغاز خشونت ها و جنگ های جدید در افغانستان برای حفظ قدرت رقم خورد.
داود خان با اعلام کابینه جدید خود برای دومین بار در اوایل سال 1356 هواداران خود را از دست داد. در آن زمان امید مردم این بود که داوود خان کابینه ای را اعلام کند که در بین مردم نفوذ و جایگاه داشته باشد.
در دوره داوود خان از یک طرف کسانی که به دموکراسی معتقد بودند در داخل افغانستان شکست خوردند و از طرف دیگر کسانی که در پاکستان دست داشتند مبارزه مسلحانه را علیه حکومت داود خان آغاز کردند.
در این زمان پاکستان از خدا خواسته میان افغان ها نفوذ ایجاد کرد. با مهاجرت اعضای جوان مسلمان به پاکستان، پاکستان مستقیماً برای اهداف استراتژیک خود در امور داخلی افغانستان دخالت کرد.
در همین راستا، اعضای جوانان مسلمان در مناطق پنجشیر، لغمان، کنر، ننگرهار و ژیرک پکتیا علیه حکومت داوود خان عملیات مسلحانه انجام دادند که بلافاصله از سوی حکومت و مردم شکست خورد. اگرچه این اقدام به سرعت توسط دولت خنثی و نابود شد. اما راه های جدیدی برای بی ثباتی افغانستان گشوده شد.
بعد از شکست حمله مسلحانه برخی از جوانان به پاکستان فرار کردند، و داود خان برای اینکه قدرت خود را حفظ کند و از حمله مخالفان داخلی و مخالفان مسلح جدید پاکستان جلوگیری کند. پس مجبور شد اتکای خود را به گروهان دیگر افزایش دهد. بدین ترتیب نفوذ احزاب چپ خلق و پرچم در حکومت داود خان بیشتر شد.
دموکراسی حاکمیتی نداشت و فعالیت احزاب سیاسی محدود بود. از این رو، در مورد مسائل کشور گفتگوهای علنی صورت نگرفت و با تغییرات و چالش های جدید، کنترل داوود خان در نهادهای دولتی روز به روز کاهش یافت. بنابراین در چنین شرایطی توجه بیگانگان و بویژه استخبارات همسایگان به افغانستان بیشتر شد.
در نتیجه این تغییرات کودتا صورت گرفت، در آن زمان ما شاهد وضعیت کودتا در کابل بودیم، اگر داود خان بر نهادهای خود تسلط داشت و کابینه فعال داشت، به ویژه در سکتور امنیتی، احتمال موفقیت این کودتا بسیار کم بود.
به هر حال؛ با کودتای ماه ثور، یک حزب دوباره حاکم شد، حکومت خراب شد، نمادهای ملی مانند: پرچم ملی به پرچم سرخ تغییر یافت و رنگ سرخ که در پرچم یکی از حزب های کمونیست اتحاد شوروی بود به آن اضافه شد.
کابینه تک حزبی اعلام شد و کسانی که مانند طالبان در حزب آنها نبودند به عنوان عناصر مخالف دولت معرفی شدند.
اعضای حزب خلق و حزب پرچم در سمت های همه همفکران از سمت های موجود تا کابینه منصوب شدند.
اعضای سابق دولت با آبروریزی فراوان از مشاغل خود برکنار شدند، در زندانها قرار گرفتند و هزاران و دهها هزار نفر بدون محاکمه در زندانها کشته شدند.
جنبه های دیگر آن دوره در اینجا موضوع بحث نیست و مقالات زیادی در مورد چگونگی وخامت حکومت نوشته شده است.
با ورود کودتای ثور، جریان پناهندگان به پاکستان بیشتر شد و در شرایط رقابت جنگ سرد، امریکا و متحدانش زمینه را برای حمایت پاکستان در جنگ نیابتی علیه اتحاد جماهیر شوروی فراهم کردند.
سرانجام نتیجه همان شد که جنگ در افغانستان شکل جدیدی به خود گرفت و شوروی به افغانستان حمله کرد.
با حمله شوروی، قیام ملی در کابل و سایر نقاط کشور ایجاد شد، نیروهای اتحاد جماهیر شوروی مجبور به عقب نشینی از افغانستان شدند و آخرین حکومت خلق و پرچم به رهبری داکتر نجیب الله سرنگون شد.
صبغت الله مجددی، رئیس جمهور موقت افغانستان در دوران جنگ داخلی: گروه های مجاهدی که برای جنگ آموزش دیده بودند، در صفوف خود افرادی بودند که به کشتار مردم، تخریب وطن و منافع ملی اهمیتی نمی دادند و رهبران آنها کنترلی بر صفوف آنها نداشتند.
پس از سقوط حکومت داکتر نجیب الله نتوانستند شالوده حکومت داری را پی ریزی کنند و در نتیجه جنگ های نیابتی داخلی آغاز شد که شش سال ادامه یافت و کابل خاک شد و ده ها هزار نفر به خاطر جنگ های داخلی جان باختند.
خشونت به یک فرهنگ تبدیل شد، دزدان ثروت ملی و سرمایه داری حاکم شدند، با پایان جنگ سرد و خروج نیروهای اتحاد جماهیر شوروی از افغانستان، جهان نیز به افغانستان پشت کرد و وضعیت افغانستان به دست مداخله کشورهای منطقه موکول شد.
طالبان نیز در زمانی ایجاد شد که مردم دیگر تا آخرین درجه از مجاهدین به تنگ آمده بودند و به هر صدایی که به فرهنگ استبداد مجاهدین پایان می داد پاسخ می دادند.
طالبان که بدون جنگ افغانستان را تصرف کردند، ابتدا گفتند که نمی خواهند حکومت کنند و فقط می خواهند به حکومت اسلحه پایان دهند. اما وقتی کابل را گرفتند بهانه های جدیدی برای حفظ قدرت آغاز کردند و نتوانستندن برای بهبود حکومت تلاش کند. زیرا آنها برای حکومت تربیت نشده بودند.
طالبان پنج سال حکومت کردند. اما دستور کار آنها چیزی جز گذاشتن ریش و ممنوعیت زنان نبود.
در آن زمان به فکر مردم نبودند، اما آنقدر درآمد جمع می کردند که می توانستند به آن رسیدگی کنند و زندگیشان بهتر از وظایف مسجد بود.
مردم همچنان منتظر تغییر دیگری بودند و بالاخره 11 سپتامبر اتفاق افتاد و امریکا و ناتو به افغانستان حمله کردند و حکومت طالبان را سرنگون کردند.
بر اساس تصمیم سازمان ملل و معاهده بن، امیدهای جدیدی متولد شد، میلیون ها افغان از ایران، پاکستان و کشورهای دیگر به افغانستان کوچ کردند، خانه و زندگی تازه ای آغاز شد.
بازسازی سازمان های دولتی مانند؛ کار روی بازسازی پولیس ملی، اردوی ملی، آموزشی، عدلی و قضایی و سایر نهادها آغاز شده است.
فعالیت های اقتصادی دوباره شروع شد، قانون اساسی 1964 اجرایی شد، زیرا یک دولت بدون قانون اساسی هرگز نمی تواند به درستی عمل کند تا زمانی که قانون اساسی جدید اجرا شود. و قانون اساسی جدید توسط لویه جرگه در سال 2004 تصویب شد.
امیدها و توقعات مردم افزایش یافت، متأسفانه در دوره ریاست جمهوری کرزی و همچنین در دوره ریاست جمهوری محمد اشرف غنی، هیچ کاری برای ترویج حاکمیت قانون و نهادها صورت نگرفت.
اکثر مجاهدین سابق که در دولت جدید نقش اساسی داشتند به جای اینکه از اشتباهات گذشته درس بگیرند و اشتباهات گذشته را تکرار نکنند متاسفانه حکایت همان نامردی و تفاهم بود که بدتر از قبل شدند و آنها با استفاده از نفوذ و قدرت دولت، جنایات بسیاری را در مناطق خود مرتکب شدند.
این افراد بخش عمده ای از اقتصاد جنگ شدند و نهادها یا سازمان های اقتصاد جنگی به جای تقویت ضعیف تر شدند. بزرگترین اشتباه دوره جمهوری این بود که به جای توسعه نهادها به افراد تکیه کرد.
نتیجه آن شروع جنگ های جدید و فروپاشی جمهوری پس از بیست سال جنگ بود.
در این دوره همراه با فناوری های جدید، شکل خشونت نیز تغییر کرد.
یک سلسله حملات انتحاری در مساجد، مدارس، شهرها، عروسی ها و مجالس ختم آغاز شد که این حملات علیه تمام ارزش های افغانی، اسلامی و انسانی بود. حملات انتحاری در فرهنگ افغان ها نبود. اما این فرهنگ از گروه های افراطی عرب به افغانستان منتقل شد.
مخالفان حکومت که مستقیماً توسط پاکستان آموزش دیده بودند، به منافع ملی افغانستان، ارزش های افغانی، اسلامی و انسانی اهمیت نمی دادند.
سلسله وحشت جدیدی آغاز شد که در دوره های قبل چنین نبود، اگرچه دلایل سقوط جمهوری بسیار زیاد است. اما سنت جنگیدن در میدان جنگ از بین رفت و نشان داده شد که دولت خواهان جنگ است و مخالفان خواهان صلح، زیرا در جنگ های چریکی، مخالفان همیشه در میان مردم قرار می گیرند و مخفیگاه های آنها توسط دولت تیرباران می شد.
به دلیل افزایش تلفات غیرنظامیان، دولت سنت جنگ را از دست می داد و دولت مجبور میشد در مقابل دشمن عقب نشینی کند.
اینکه طالبان برای بار دوم به حکومت رسیدند و سیاست آنها نسبت به دفعه قبل زیاد فرق نکرده است به این معنی است که اگر وضعیت به همین منوال ادامه یابد، افغانستان وارد مرحله فزاینده دیگری از خشونت و درگیری خواهد شد.
اعتراض زنان به سیاست های خشن طالبان: سوال اینجاست که آیا این وضعیت می تواند ادامه پیدا کند یا خیر؟
زمانی که توافقنامه تقارن منفی ژنو در سال 1988 توسط افغانستان و پاکستان امضا شد و ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی به عنوان ضامن تایید شدند، در آن زمان گروه های مجاهدین به حاشیه رانده شدند و تعهد این بود که ایالات متحده از مجاهدین و اتحاد جماهیر شوروی به دولت کابل کمک نظامی نخواهد کرد.
متأسفانه در آن زمان آنقدر سلاح و تجهیزات در دست گروه های غیردولتی منطقه بود که سی سال جنگ های نیابتی در افغانستان با همین سلاح ها انجام شد.
حتی در حال حاضر، از زمان سقوط جمهوری، سلاح های بسیاری با گروه های غیردولتی وجود دارد که می توانند از این سلاح ها برای جنگ تا سی سال آینده استفاده کنند.
اگر به پیشینه تحولات گذشته نگاه کنیم، با هر مرحله از تغییر، شکل های جدیدی از جنگ و خشونت ایجاد شده است و این تغییر نزولی نیست، بلکه صعودی است. زیرا گروههای متخاصم تاکتیکهای جدیدی را آموختهاند، به سلاحهای جدید دسترسی پیدا کردهاند و روابط جدیدی با استخبارات منطقهای و جهانی برقرار کردهاند.
اگر به هر مرحله از جنگ ها نگاه کنیم، حتی یک جنگ هم به نفع افغان ها تمام نشده است. بنابراین، جنگ های آینده برای افغان ها خوب نخواهد بود.
خوب این است که همه طرف ها به شمول طالبان باید از تاریخ گذشته، جنگ ها و سرنگونی حکومت ها و نظام ها درس بگیرند و یک استراتژی مشترک برای آینده افغانستان بپذیرند و زمینه را برای اجرای آن آماده کنند.
یک سیاست میانه رو برای افغان ها، منطقه و همه احزاب سیاسی خوب است.