چگونه یک جنگ غیرقابل تصور، می تواند به تنها صلحِ قابل تصور بینجامد

چگونه یک جنگ غیرقابل تصور، می تواند به تنها صلحِ قابل تصور بینجامدسال‌هاست که ایده وجود دو دولت اسرائیلی و فلسطینی در کنار هم و در صلح و امنیت، به عنوان یک ساده انگاری نومیدکننده – یا بهتر بگوییم، به عنوان یک توهم خطرناک – تخطئه شده است. از نگاه بسیاری از ناظران، پس از ناتوانی چند دهه دیپلماسیِ تحت رهبری ایالات متحده در تحقق این نتیجه، راه حل دو کشوری، یک رویای مرده به شمار می آمد که باید خاکسپاری می شد اما اکنون اینگونه به نظر می‌رسد که گزارش‌ مرگ راه‌حل دو دولتی، تا حدود زیادی بزرگنمایی شده بود.

در پی حمله وحشتناک ۷ اکتبر حماس به اسرائیل و جنگ دردناکی که اسرائیل از آن زمان علیه غزه به راه انداخته، راه‌حل دو دولتی که به نظر مرده می آمد، دوباره زنده شده است. رئیس جمهوری آمریکا و مقامات امنیت ملی او مکرر و علنی اعلام کرده‌اند که این تنها راه برای صلح دائمی میان اسرائیلی‌ها، فلسطینی‌ها و کشورهای عربی خاورمیانه است. همچنین ایالات متحده در این زمینه کاملاً هم تنها نیست: درخواست بازگشت به پارادایم دو دولتی توسط رهبران در سراسر جهان عرب، کشورهای اتحادیه اروپا، قدرت‌های میانی مانند استرالیا و کانادا و حتی رقیب اصلی واشنگتن، چین، تکرار شده است.

دلیل احیای این ایده، پیچیده نیست. در واقع، تنها چند جایگزین ممکن برای راه‌حل دو دولتی وجود دارد. راه‌حل حماس، که نابودی اسرائیل است. راه‌حل راست های فوق افراطی اسرائیل، ضمیمه کردن اراضی اشغالی به اسرائیل، انحلال حکومت خودگردان فلسطینی و تبعید فلسطینیان به دیگر کشورهاست. جایگزین سوم هم رویکرد “مدیریت منازعه” است که در یک دهه‌ گذشته توسط بنیامین نتانیاهو پیگیری ‌شد و هدف آن حفظ وضعیت موجود بود، و جهان مشاهده کرد که این رویکرد چگونه از آب درآمد. گزینه دیگر هم ایده یک دولت دو قومیتی است که در آن یهودیان به اقلیت تبدیل می‌شوند و به پایان وضعیت اسرائیل به عنوان یک دولت یهودی می انجامد. هیچ یک از این جایگزین‌ها به حل منازعه نخواهد رسید، دست کم بدون دامن زدن به مصیبت های بزرگ‌تر. بنابراین، اگر می‌خواهیم منازعه به صورت صلح آمیز حل شود، راه‌حل دو دولتی، تنها ایده ی باقی مانده است.

همه اینها، پیش از هفتم اکتبر گذشته هم واقعیت داشت اما کمبود رهبری، اعتماد و علاقه هر دو طرف – و شکست‌های مکرر تلاش‌های آمریکا برای تغییر این واقعیت‌ها – این امکان را فراهم نکرد تا مسیر قابل اعتمادی به سمت راه‌حل دو دولتی تصور شود. اکنون انجام این کار نسبت به گذشته، حتی دشوارتر هم شده است. اسرائیلی‌ها و فلسطینی‌ها، اکنون از زمان شروع انتفاضه دوم در اکتبر ۲۰۰۰، خشمگین تر و هراسان تر هستند؛ به نظر می‌رسد که دو طرف کمتر از همیشه این امکان را داشته باشند که به اعتماد متقابل لازم برای راه‌حل دو دولتی برسند. در همین حال، واشنگتن هم، در عصر رقابت قدرت های بزرگ در خارج و افزایش قطبی شدگی سیاسی در داخل، و پس از دهه‌ها مداخلات دیپلماتیک و نظامی ناکام در خاورمیانه، کمترین نفوذ و اعتبار را در منطقه در قیاس با دهه ۱۹۹۰ دارد؛ دوره ای که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و عملیات تحت رهبری آمریکا برای اخراج ارتش صدام حسین از کویت، ایالات متحده فرایندی را آغاز کرد که در نهایت به توافقات اسلو منجر شد.

با این حال، با وقوع جنگ در غزه، ایالات متحده خود را با ضرورت جدی تر یک فرآیند قابل اعتماد روبه رو می بیند که در نهایت به یک توافق بیانجامد، همچنین است ضرورت اهرم نیرومندتری برای تبدیل احیای راه‌حل دو دولتی از حرف به عمل. اما انجام این کار، نیازمند تعهدی قابل توجه به زمان و سرمایه سیاسی است. بایدن باید نقش فعالی را در شکل دادن به تصمیمات یک متحد اسرائیلیِ بی علاقه، یک شریک فلسطینی ناکارآمد و یک جامعه بین‌المللی نابردبار ایفا کند.

همچنین از آنجا که جو بایدن به دنبال رویکردی گام‌به‌گام است که فقط در طول یک دوره زمانی طولانی به صلح می‌رسد، ضرورت دارد که راه‌حل دو دولتی به عنوان هدف نهایی در یک قطعنامه مورد حمایت آمریکا در شورای امنیت سازمان ملل به تصویب برسد.

راهی دراز و و پرپیچ و خم

پیشینه راه‌حل دو دولتی، دست کم به سال ۱۹۳۷ بازمی‌گردد، زمانی که یک کمیسیون بریتانیایی پیشنهاد تقسیم سرزمین تحت قیمومیت بریتانیا را، که آن زمان به نام فلسطین شناخته می‌شد، به دو کشور مطرح کرد. ده سال بعد، مجمع عمومی سازمان ملل قطعنامه ۱۸۱ را تصویب کرد که دو کشور را برای دو ملت پیشنهاد کرد: یکی عربی و یکی یهودی. گرچه هر دو طرف از تقسیم سرزمینی مورد نظر این قطعنامه ناراضی بودند، یهودیان آن را پذیرفتند، اما فلسطینیان به پشت گرمی کشورهای عربی حامی خود، آن را رد کردند. جنگ های پی‌درپی به تأسیس دولت اسرائیل انجامید و میلیون‌ها فلسطینی به پناهنده تبدیل شدند و آرزوهای ملی آنها به ناکامی ختم شد.

در حالی که اسرائیل و همسایگان عربش سرگرم منازعات خود بودند، ایده ایجاد یک دولت فلسطینی عمدتا به کما رفت که یکی از پیامدهایش اشغالگری اسرائیل و شهرک سازی در ناحیه غزه و کرانه باختری اشغالی پس از جنگ شش روزه ۱۹۶۷ بود، جنگی که میلیون‌ها فلسطینی را تحت سلطه مستقیم اسرائیل قرار داد اما بدون برخورداری از حقوقی که به شهروندان اسرائیلی تعلق می‌گرفت. با این حال، حملات تروریستی که توسط سازمان آزادیبخش فلسطین انجام می شد و نیز شورش مردم فلسطین علیه اشغال اسرائیلی در دهه ۱۹۸۰، اسرائیل را مجبور کرد تا با این واقعیت روبه رو شود که ادامه این وضعیت ناممکن شده است. در سال ۱۹۹۳، اسرائیل و سازمان آزادیبخش فلسطین پس از گفت وگوهایی که با میانجیگری آمریکا برگزار شد، توافقات اسلو را امضا کردند همدیگر را به رسمیت شناختند و پایه‌های یک فرآیند گام‌به‌گام را برای ایجاد یک دولت مستقل فلسطینی فراهم آوردند. به نظر رسید که لحظه‌ی تحقق راه‌حل دو دولتی فرارسیده باشد.

تا پایان دوره زمامداری بیل کلینتون، فرآیند اسلو یک طرح مشروح و با جزئیات را از یک راه‌حل دو دولتی ارائه داد: یک دولت فلسطینی در ۹۷ درصد از مناطق اشغالی کرانه باختری و کل غزه، همراه با توافق دو طرف بر سر مبادله سرزمین هایی که آن سه درصد زمین های کرانه باختری را که به اسرائیل داده می شد، جبران می کرد. این سه درصد در آن زمان، محل استقرار حدود ۸۰ درصد از کل شهرک های یهودی نشین در سرزمین‌های فلسطینی بود. فلسطینی‌ها پایتخت خود را در بیت المقدس شرقی مستقر می کردند، جایی که بخش‌های عمدتاً عرب نشین، تحت کنترل فلسطینیان و بخش‌های عمدتاً یهودی هم تحت کنترل اسرائیل قرار می‌گرفت. دو کشور کنترل مشترکی را بر مهم‌ترین اماکن مقدس سه دین ابراهیمی، اعمال می کردند.

اما هرگز توافقی نهایی در چارچوب این شرایط محقق نشد. من (مارتین ایندیک) به عنوان یکی از اعضای تیم مذاکره‌کننده دولت کلینتون در آن زمان، دریافتم که هیچ یک از طرفین درباره موضوع بسیار احساسی کنترل اورشلیم یا بر سر مسئله «حق بازگشت» پناهندگان فلسطینی، که برای اسرائیلی‌ها بسیار تهدیدآمیز بود، آمادگی نداشتند. در نهایت، بنای صلحی که بسیاری با تلاش فراوان برای ساخت آن کوشیده بودند در یک دوره از خشونت‌های شدید نابود شد، زمانی که فلسطینی‌ها یک انتفاضه شدیدتر را آغاز کردند و اسرائیلی‌ها اشغال خود در کرانه باختری را گسترش دادند. درگیری‌های بعدی پنج سال به طول انجامید، جان هزاران نفر از هر دو طرف را گرفت و هر امیدی به آشتی را نابود کرد.

همه روسای ‌جمهوری بعدی آمریکا تلاش کردند راه‌حل دو دولتی را احیا کند اما هیچ یک از آنها نتوانست عدم اعتمادی را که به دلیل بازگشت فلسطینی‌ها به رویکردهای خشونت آمیز و عزم شهرک‌نشینان اسرائیلی به ضمیمه کردن منطقه کرانه باختری به وجود آمده بود، از میان ببرد. اسرائیلی‌ها از عدم تمایل رهبری فلسطینی به پاسخگویی به آنچه در نگاه اسرائیلی ها پیشنهادهایی سخاوتمندانه برای دولت فلسطینی بود، کلافه بودند و فلسطینی‌ها هم هرگز باور نداشتند که این پیشنهادها واقعی باشد و اگر آنها امتیاز بدهند، اسرائیل هم به وعده های خود عمل کند. رهبران هر دو طرف ترجیح دادند به جای پیدا کردن راهی برای عبور دادن مردمشان از مصائبی که فرآیند ناکام صلح ایجاد کرده بود، به اتهام زنی متقابل دست بزنند.

دولتِ انکار

زمانی که بایدن در سال ۲۰۲۱ رئیس‌جمهور آمریکا شد، جهان از راه‌حل دو دولتی دست کشیده بود. نتانیاهو، که در طول ۱۵ سال پیش از آن، زمام سیاست‌های کشورش را در دست داشت، اسرائیلی‌ها را متقاعد کرده بود که شریک صلح فلسطینی ندارند و از این رو نیازی نیست که به این چالش بپردازند که با سه میلیون فلسطینی در منطقه کرانه غربی و دو میلیون نفر در غزه که آنها هم به طور موثر تحت کنترل اسرائیل بودند، چه باید کرد. نتانیاهو به جای اینکه به دنبال حل و فصل منازعه باشد، تلاش کرد تا با تضعیف‌ حکومت خودگردان (شریک متصور اسرائیل در فرآیند صلح) و کمک به حماس (که در نفرتش از راه‌حل دو دولتی، با نتانیاهو هم نظر بود) برای تقویت حکومتش در غزه، به اهداف خود برسد. وی همچنین، تلاش کرد تا با ساخت شهرک های بیشتر در کرانه باختری اشغالی کاری کند که عملا هیچ محدوده پیوسته‌ای برای یک دولت فلسطینی باقی نماند.

فلسطینی‌ها نیز اعتماد خود را به راه‌حل دو دولتی از دست دادند. برخی به رویکرد جنگ مسلحانه بازگشتند در حالی که برخی دیگر به ایده یک کشور دو ملیتی گرایش پیدا کردند که در آن، فلسطینی‌ها از حقوق مساوی با یهودیان بهره‌مند باشند. اینجا بود که نسخه حماس از “راه‌حل یک دولتی” که به طور کلی خواهان حذف اسرائیل بود، در کرانه باختری هم بیشترین پشتیبان را بدست آورد، جایی که محبوبیت این گروه از رهبری پیر و فاسد محمود عباس پیشی گرفت.

سال‌هاست که دیپلمات‌های آمریکایی هشدار می دهند که این وضعیت پایدار نمی ماند و باید به زودی منتظر شورش فلسطینی تازه ای بود اما چنین به نظر می‌رسید که فلسطینی‌ها دیگر به یک انتفاضه تازه تمایلی ندارند و ترجیح می‌دهند تا جایی که ممکن است زمین های خود را حفظ کنند و منتظر باشند تا اسرائیلی‌ها بیرون بروند. این وضعیت برای دولت بایدن هم مناسب بود. این دولت تصمیم داشت موضوع خاورمیانه را به عنوان اولویتی پایین تر در نظر بگیرد و با چالش‌های راهبردی مهمتر در آسیا و اروپا مقابله کند، پس آنچه از خاورمیانه می‌خواست، آرامش بود. بنابراین هرگاه که مناقشه اسرائیلی – فلسطینی، تهدید به شعله‌ور شدن می‌کرد، به‌ویژه به دلیل کردارهای تحریک آمیز شهرک نشینان، دیپلمات‌های آمریکایی ورود می کردند تا تنش‌ها را کاهش دهند، آن هم با حمایت از مصر و اردن که علاقه مشترکی به جلوگیری از انفجار داشتند.

بایدن به سهم خود، به راه‌حل دو دولتی روی خوش نشان می داد اما به نظر نمی‌رسید که به آن باور داشته باشد. او سیاست‌های دلخواه شهرک نشینان را که توسط سلفش، دونالد ترامپ، به اجرا در آمده بود، مثل برچسب‌گذاریِ کالاهای تولیدی در شهرک های یهودی نشین واقع در کرانه باختری اشغالی با عنوان “ساخت اسرائیل”، به قوت خود باقی نگاه داشت. بایدن همچنین به وعده‌ی انتخاباتی خود برای بازگشایی کنسولگری آمریکا برای فلسطینیان در اورشلیم وفا نکرد. (این کنسولگری زمانی که ترامپ آن را به اورشلیم انتقال داد، در سفارت آمریکا جا گرفته بود.)

در همین حال، کشورهای عربی هم تصمیم گرفتند تا به طور کامل از قضیه فلسطین دست بکشند. آن‌ها اسرائیل را به عنوان یک متحد طبیعی در مقابله با «محور مقاومت» به رهبری ایران می دیدند که در سراسر جهان عرب ریشه دوانده بود. این سنجش راهبردی تازه در توافق‌های ابراهیم که توسط دولت ترامپ میانجیگری شده بود، نمایان شد که در آن بحرین، مراکش و امارات متحده عربی هر کدام روابط خود را با اسرائیل به طور کامل عادی کردند، بدون پافشاری بر اینکه اسرائیل کاری انجام دهد که امکان تاسیس یک دولت فلسطینی را افزایش دهد.

دولت بایدن هم، گسترش این ائتلاف اسرائیلی – عربی سُنی را پی گرفت با تلاش برای عادی‌سازی بین اسرائیل و عربستان سعودی، یعنی بزرگترین تولیدکننده نفت جهان و نگهبان مقدس‌ترین اماکن اسلامی. از دیدگاه ایالات متحده، یک منطق راهبردی قانع‌کننده برای عادی‌سازی وجود داشت: اسرائیل و عربستان سعودی می‌توانستند به عنوان استوانه های نقشِ”موازنه‌بخش از بیرون” ایالات متحده عمل کنند که منطقه را پایدار می‌کرد در حالی که تمرکز ذهنی و منابع آمریکایی را برای مقابله با چینِ مدعی و روسیه تهاجمی، آزاد می‌ساخت.

بایدن در این مسیر، ولیعهد عربستان، محمد بن سلمان را همراه خود دید. وی درگیر تلاش جسورانه‌ای برای مدرنیزه کردن کشورش و تنوع بخشیدن به اقتصاد آن بود و از این رو نگران بود که با توانایی‌های نظامی محدود عربستان سعودی، نتواند از دستاوردهای آن سرمایه‌گذاری مراقبت کند. بنابراین به دنبال یک پیمان دفاعی رسمی با ایالات متحده و همچنین حق حفظ چرخه سوخت هسته‌ای مستقل و خرید جنگ افزارهای پیشرفته از ایالات متحده بود، آن هم با استفاده از چشم‌انداز عادی‌سازی با اسرائیل که به نوبه خود کسب حمایت سنای آمریکا را که به شدت طرفدار اسرائیل است، به همراه می آورد. بن سلمان، چندان اهمیتی به فلسطینی‌ها نمی‌داد و موافقت خود با عادی سازی را به پیشرفت در مسیر راه‌حل دو دولتی گره نمی زد. با این حال دولت بایدن این نگرانی را داشت که عبور کامل از فلسطینی‌ها ممکن است منجر به یک شورش تازه شود، به ویژه که در سال ۲۰۲۲، نتانیاهو یک دولت ائتلافی با جناح های فوق افراطیِ‌مذهبی تشکیل داده بود که قصد داشتند کرانه باختری اشغالی را هم ضمیمه کرده و سرانجام حکومت خودگردان را منحل کنند. همچنین ارزیابی دولت آمریکا این بود که کسب آرای دموکرات‌های سنا برای یک پیمان دفاعی با سعودی‌ها – که موضوعی مورد اختلاف بود – بدون وجود یک مولفه فلسطینی مهم در بسته پیشنهادی اش، ممکن نخواهد بود. از آنجا که سعودی ‌ها به یک پوشش سیاسی برای معامله خود با اسرائیل نیاز داشتند، آنها با پیشنهاد بایدن برای اعمال محدودیت‌های قابل توجه بر فعالیت شهرک نشینان کرانه باختری، انتقال زمین های تازه ای در این ناحیه به محدوده تحت کنترل فلسطینی‌ها و از سرگیری کمک‌های عربستان به حکومت خودگردان موافقت کردند.

تا اوایل اکتبر ۲۰۲۳، اسرائیل، عربستان سعودی و ایالات متحده در آستانه یک بازپیکربندی واقعی منطقه‌ای بودند. نتانیاهو هنوز مولفه فلسطینی این معامله را نپذیرفته بود و مخالفت ائتلافش با هرگونه امتیازدهی در زمینه شهرک ها، موجب می شد که سرنوشت توافق در ابهام بماند. با این حال، اگر یک پیشرفت حاصل می شد، احتمالاً فلسطینی‌ها کنار گذاشته می‌شدند و دولت افراطی نتانیاهو با اعتماد به نفس بیشتری راهبرد ضمیمه کردن کرانه باختری را دنبال می کرد. اما ناگهان همه چیز فروریخت.

در نگاه اول، چه بسا درک این نکته دشوار باشد که چرا اتفاقات بعدی، به احیای راه‌حل دو دولتی کمک کرد. اسرائیلی‌ها در ۷ اکتبر با آسیب فراوانی روبه رو شدند که توصیف آن با کلمات دشوار است: شکست کامل توانمندی‌های نظامی و اطلاعاتی مورد اطمینانِ ارتش اسرائیل برای حفاظت از شهروندان، خشونت وحشتناک نیروهای حماس که به کشته شدن حدود ۱۲۰۰ اسرائیلی و اسارت نزدیک به ۲۵۰ نفر در غزه انجامید؛ ادامه داستان گروگانگیری که همه خانه‌های اسرائیل را در اندوه و نگرانی فرو برده و جابه جایی ساکنان مناطق مرزی در جنوب و شمال اسرائیل. در چنین پس زمینه ای، شگفت آور نیست که همه جناح های اسرائیل، تمایلی به تصور صلح با همسایگان فلسطینی خود نداشته باشند. پیش از ۷ اکتبر، بیشترِ اسرائیلی ها قانع شده بودند که هیچ شریک فلسطینی ای برای صلح ندارند و پس از هفتم اکتبر، دلایل فراوانی یافتند تا باور کنند که حق با آن‌ها بوده است. همچنین روند افزایش محبوبیت حماس در کرانه باختری اشغالی از زمان شروع جنگ غزه هم، این ارزیابی را تقویت کرد. طبق نظرسنجی‌هایی که در نوامبر و دسامبر توسط پژوهشگر فلسطینی خلیل شیخاکی انجام شده است، ۷۵ درصد فلسطینیان کرانه باختری از حکومت حماس در غزه، در قیاس با ۳۸ درصد فلسطینیان خود غزه، حمایت می کنند. اسرائیلی ها، به امتناع فلسطینی ها – از جمله محمود عباس – از محکومیت خشونت های حماس استناد می کنند و نیز به تکذیب کامل هرگونه رخدادی از این دست توسط بسیاری از اعراب و اضافه بر آن موج تازه گرایش های ضدیهودی در جهان و افزایش حمایت بین‌المللی از قضیه فلسطین تا نتیجه بگیرند که فلسطینی ها نه در پی صلح بلکه خواهان نابودی آنها هستند.

بیشتر فلسطینی‌ها هم، به شکل قابل فهمی، به یک نتیجه مشابه درباره اسرائیل رسیده‌اند: حمله به غزه منجر به کشته شدن بیش از ۲۵٬۰۰۰ فلسطینی (شامل بیش از ۵٬۰۰۰ کودک)، تخریب بیش از ۶۰ درصد از خانه‌ها در این باریکه و تخلیه تقریباً تمامی دو میلیون و دویست هزار نفر ساکنان آن شده است. در منطقه کرانه باختری، خشم ناشی از این جنگ با خشونت سازمان یافته شهرک نشینان اسرائیلی که به فلسطینی‌ها حمله می‌کنند، آن‌ها را از خانه‌هایشان بیرون می‌کنند و اجازه برداشت محصول زیتون‌ و چرای گوسفندانشان را نمی دهند، افزایش می‌یابد. حداقل برخی از فلسطینی‌ها، به احتمال زیاد اکثریت شان، ایده تشکیل یک کشور مستقل فلسطینی را به عنوان یک راه‌حل نهایی که می‌تواند پایانی باشد بر اشغال اسرائیل و اجازه دهد که زندگی شان با عزت و آزادی همراه شود، رد نمی‌کنند. مهم‌تر اینکه، چنین راه حلی، همچنان موضع رسمی حکومت خودگردان است، حال آن که موضع رسمی دولت نتانیاهو، مخالف شدید با تشکیل یک دولت فلسطینی است. البته اندک شماری از فلسطینی‌ها باور می کنند که اسرائیل به آن‌ها اجازه دهد تا یک دولت موثر و رها از اشغال نظامی را برپا کنند.

با توجه به همه این دلایل است که یک دوگانگی کامل میان فراخوان‌های بین‌المللی تازه برای راه‌حل دو کشوری با بیم و امیدهایی کنونی در دو جامعه اسرائیلی و فلسطینی وجود دارد. بسیاری از افراد ادعا کرده‌اند که بهترین کاری که ایالات متحده می‌تواند در این شرایط انجام دهد، تلاش برای پایان دادن هرچه زودتر این جنگ و سپس تمرکز بر بازسازی زندگی‌های از هم پاشیده اسرائیلی ها و فلسطینیان است و باید موضوع یک راه‌حل نهایی برای این کشمکش را برای مدتی کنار گذارد تا آتش هیجانات سرد شود، رهبری تازه ای ظهور کند و شرایط برای تأمل در آنچه اکنون همچون ایده‌هایی دور برای صلح و سازش به نظر می‌رسد، مناسب‌تر شود.

با این حال، یک رویکرد کوتاه‌مدت و عمل‌گرایانه نیز، خطرات خود را دارد: این رویکردی بود که واشنگتن هر بار پس از چهار دوره نبرد میان حماس و اسرائیل در فاصله سال‌های ۲۰۰۸ تا ۲۰۲۱ دنبال کرد. ببینید که این رویکرد چه حاصلی داشت. ضمن آنکه بعد از این جنگ، برخلاف گذشته، اسرائیل به سادگی از منطقه غزه خارج نخواهد شد و کنترل را به حماس نخواهد سپرد. نتانیاهو اکنون درباره حضور امنیتی بلندمدت اسرائیل در غزه صحبت می‌کند. این یعنی یک دستور پخت و پز فاجعه. اگر اسرائیل در غزه درگیر بماند، باید با شورشی که تحت رهبری حماس سر خواهد گرفت، مقابله کند، همانطور که ۱۸ سال در جنوب لبنان درگیر با شورشی بود که توسط حزب‌الله و گروه‌های دیگر رهبری می‌شد. بدون وجود یک راه‌حل معتبر، نمی‌توان جنگ در غزه را به پایان رساند بی آنکه تلاش شود یک نظم تازه و پایدارتر در آن ناحیه برپا شود. اما این کار بدون تدوین یک مسیر قابل اعتماد به سوی راه‌حل دو کشوری امکان‌پذیر نیست. کشورهای عرب سُنی به رهبری عربستان سعودی، همچنین جامعه بین‌الملل نیز، بر این مسئله به عنوان شرط حمایت از احیای حکومت خودگردان و بازسازی غزه پافشاری دارند. حکومت خودگردان باید بتواند این هدف را نشانه بگیرد تا به هر نقشی که در اداره غزه ایفا می‌کند، مشروعیت بدهد. دولت آمریکا هم باید راه حل دو دولتی را به عنوان بخشی از توافق اسرائیل-عربستان که هنوز خواهان تحقق آن است، در نظر بگیرد.

گام نخست برای فلسطینی‌ها، باید ایجاد یک حاکمیت مشروع در غزه باشد تا جای خالی حماس را پر کند. این فرصتی است برای حکومت خودگردان برای گسترش اختیارات خود و یکپارچه کردن صحنه سیاسی دچار شکاف فلسطینی. حکومت خودگردان، با این‌ سطح پایین مشروعیت، همچنان در نگاه فلسطینی‌ها به عنوان یک پیمانکار فرعی اسرائیل دیده می شود که برای تامین منافع امنیتی اسرائیل کار می کند. خوشبختانه به نظر می رسد که مخالفت نتانیاهو با پذیرش نقش حکومت خودگردان در کنترل غزه به یک واکنش منفی منجر شده و به این ایده در ذهن بسیاری از فلسطینی‌ها اعتبار داده است.

اما در شرایط کنونی، حکومت خودگردان در جایگاهی نیست که بتواند مسئولیت حکومت و امنیت غزه را بر عهده گیرد و همانطور که بایدن می گوید، حکومت خودگردان باید “احیا” شود. این حکومت به یک رئیس تازه، مجموعه‌ای از تکنوکرات‌های ماهر و غیرفاسد، نیروی امنیتی آموزش‌دیده برای کنترل غزه و نهادهای اصلاح‌شده ای نیاز دارد که دیگر علیه اسرائیل تحریک نمی‌کنند یا به زندانیان و “شهدا” برای اقدامات تروریستی علیه اسرائیلی‌ها پاداش نمی‌دهند. آمریکا و کشورهای عرب سُنی، از جمله مصر، اردن، عربستان سعودی و امارات متحده عربی، در حال حاضر با حکومت خودگردان سرگرم گفت وگوهای دقیقی بر سر تمامی این موارد هستند و به نظر می‌رسد متقاعد شده باشند که حکومت خودگردان حاضر به انجام آنهاست. اما این کار به همکاری و حمایت فعال دولت نتانیاهو نیاز دارد که به شدت با نقش حکومت خودگردان در غزه مخالف است و تاکنون حاضر به تصمیم‌گیری در مورد “روز بعد از جنگ” در باریکه غزه نشده است.

با آغاز فرآیند احیا، احتمالاً حدود یک سال زمان لازم است تا نیروهای امنیتی و مدنی حکومت خودگردان در غزه آموزش دیده و مستقر شوند. در طول این دوره، اسرائیل احتمالاً برخی فعالیت‌های نظامی را علیه نیروهای باقی‌مانده حماس انجام خواهد داد. در این بازه، یک نهاد حکومتی موقت باید امور منطقه را اداره کند. این نهاد باید با یک قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل متحد مشروعیت‌ یابد و بر مسئولیت‌هایی که تدریجاً به حکومت خودگردان منتقل می شود، نظارت کند. این نهاد باید نیروی نظامیِ مسئول حفظ نظم را کنترل کند. برای جلوگیری از اصطکاک با ارتش اسرائیل، این نیرو باید توسط یک ژنرال ایالات متحده رهبری شود اما نیازی به حضور نیروهای آمریکایی در میدان نیست: این نیروها می‌تواند از کشورهای دیگری که با اسرائیل رابطه دوستانه دارند و از تجربه مناسبی در عملیات حفظ صلح برخوردارند و نیز برای فلسطینی ها قابل پذیرش هستند، مانند استرالیا، کانادا، هند و کره جنوبی، تأمین شوند. باید از دولت های عرب سُنی نیز برای شرکت در تامین این نیروها دعوت شود گرچه احتمالاً آنها تمایلی به عهده گیری امور پلیسی فلسطینیان ندارند.
اما حتی بدون اعزام نیرو نیز، دولت های عربی سُنی نقش کارسازی در این روند دارند. مصر علاقه قابل توجهی به تأمین ثبات دارد که این امکان را برای میلیون‌ها نفر از ساکنان غزه فراهم می‌کند تا از مرز مصر دور بمانند، جایی که تهدید مداوم ورود آنها به مصر وجود دارد. مصر، اشراف اطلاعاتی مناسبی بر غزه دارد و ارتش مصر می‌تواند از قاچاق اسلحه به غزه از گذر شبه‌جزیره سینا جلوگیری کند هرچند پیش از هفتم اکتبر در انجام این کار شکست خورد. اردن کمترین تأثیر را در قیاس با مصر بر غزه دارد اما اردنی‌ها، نیروهای امنیتی فلسطینی را در نوار غربی به خوبی آموزش داده‌اند و می‌توانند همین کار را برای نیروهای حکومت فلسطینی در غزه انجام دهند. کشورهای ثروتمند خلیج فارس، منابع لازم برای بازسازی غزه و منابع مالی برای احیای حکومت خودگردان را دارند اما هیچ کدام تصمیم به پرداخت هزینه نخواهد گرفت مگر آنکه بتوانند به مردم خود بگویند که این کار به پایان اشغال اسرائیل و ظهور نهایی یک دولت فلسطینی منجر خواهد شد که به نوبه خود از یک دور تازه جنگ که باز هم موجب ایجاد مشکلاتی برای آنها می‌شود، جلوگیری خواهد کرد.

دو مانع اصلی بر سر راه چنین طرحی وجود دارد، همان ها که عوامل اصلی جنگ کنونی هستند. اگرچه کنترل حماس بر شمال غزه در حال حاضر محل تردید است اما همچنان پایگاه‌های زیرزمینی خود را در شهرهای جنوبی خان یونس و رفح نگه داشته است. در زمان نگارش این متن، حماس همچنان حدود ۱۳۰ گروگان را در اختیار دارد که می خواهد از آنها به عنوان ابزار مذاکره استفاده کند؛ هر چه جنگ بیشتر طول بکشد، فشار داخلی بر نتانیاهو بیشتر می‌شود تا برای توقف تقریبا دائمی جنگ برای مبادله باقی مانده‌ی گروگان‌ها موافقت کند که این نیز احتمالاً به بقای بخشی از زیرساخت‌ها و سازوکار‌های کنترل حماس منجر می‌شود. واشنگتن می‌تواند تلاش کند تا ارتش اسرائیل را متقاعد سازد که هدفمندتر عمل کند تا کمترین تلفات ممکن را داشته باشد. اما برای شکل‌گیری نظام پساجنگ، سامانه کنترل و فرماندهی حماس باید شکسته شود و این نتیجه ای است که چندان تضمین شده نیست.

در دیگر سو، بقای ائتلاف دولت نتانیاهو با احزاب افراطی راست و تندروهای مذهبی، بر مبنای مخالفت با راه حل دو کشوری و هر گونه بازگشت کنترل حکومت فلسطینی بر غزه استوار است. هر چند که در اسرائیل گمانه زنی‌هایی وجود دارد که نتانیاهو به زودی از حکومت کنار خواهد رفت و انتخابات تازه، یک ائتلاف میانه‌رو و معتدل را به قدرت خواهد رساند اما مهارت‌های بقای او بی‌نظیر است و هرگز نباید او را نادیده گرفت.

با این حال، بایدن هنوز از اهرم قابل توجهی در مقابل نتانیاهو برخوردار است. اکنون ارتش اسرائیل به طور قابل توجهی به تدارکات نظامی ایالات متحده وابسته است زیرا می داند که ممکن است در یک جنگ دو جبهه ای با حماس در غزه و حزب‌الله در جنوب لبنان روبه رو شود. اسرائیل مقادیر عظیمی از تجهیزات خود را در عملیات غزه مصرف کرده، که این وضعیت به دو تلاش فوری از طرف دولت بایدن برای تسریع در تامین مجدد جنگ افزار با دور زدن نظارت کنگره منجر شد و حتی موجبات ناخرسندی برخی سناتورهای دموکرات را فراهم آورده است که بایدن به حمایت آنها برای یک معاهده اسرائیلی – سعودی نیاز دارد. حتی اگر اسرائیل یک کارزار هدفمندتر را در غزه انتخاب کند، باید تجهیزات خود را دوباره انبار کند و برای جنگ با حزب‌الله که نیازمند منابع زیادی است، آماده شود. تاخیر در تدارک جنگ افزار برای اسرائیل، چیزی نیست که بایدن مایل به انجام آن باشد چرا که نمی‌خواهد این برداشت حاصل شود که او امنیت اسرائیل را تضعیف می‌کند. با این حال در رویارویی با نتانیاهو، بایدن ممکن است به تاخیرهایی دست بزند مثلا با توسل به رویه‌های اداری یا درخواست انجام بررسی‌هایی توسط کنگره. این کار ممکن است موجب شود که ارتش اسرائیل بر نتانیاهو فشار آورد تا تسلیم شود. این فشار همچنین ممکن است از طرف نظامیانی وارد شود که در کابینه جنگی او حضور دارند: ژنرال های بازنشسته ای چون بنی گانتس و گدی آیزنکوت، رهبر اصلی حزب مخالف و یوآو گالانت، وزیر دفاع.

این پویش از قبل به جریان افتاده است. دولت بایدن، هرچند با یک تقلای سخت، موفق شد که ارتش اسرائیل را متقاعد کند تا در راهبرد و تاکتیک‌های خود بازنگری کند – محدود کردن دامنه عملیات علیه حماس و بازداری آن از درگیری با حزب‌الله – همچنین آنها را وادار کرد با ورود کمک‌های انسانی بیشتر به غزه نیز همراهی کنند، از جمله باز کردن بندر اسرائیلی آشدود برای تامین کمک‌ها. همچنین، گالانت حتی حمایت خود را از برعهده گرفتن مسئولیتی در غزه توسط حاکمیت فلسطینی، به صورت علنی اعلام کرد که مستقیما در تضاد با دیدگاه نخست‌وزیر اسرائیل است.

وابستگی تاکتیکی و راهبردی سنگین اسرائیل به ایالات متحده، پدیده تازه ای است. واشنگتن مدت‌ها به عنوان خط دوم دفاعی اسرائیل خدمت کرده اما اعزام ناوهای هواپیمابر نشان داد که به نوعی، ایالات متحده اکنون به خط اول دفاع اسرائیل تبدیل شده است. برخلاف آنچه نتانیاهو قبل از ۷ اکتبر به آن افتخار می‌کرد، اسرائیل دیگر نمی‌تواند “به تنهایی از خود دفاع کند”. او ممکن است بهترین تلاش خود را بکار گیرد تا چشم بر این واقعیت ببندد اما ارتش نمی‌تواند اینگونه رفتار کند.

در همین حال، اسرائیل با سونامی ای از انتقادات بین‌المللی به خاطر بکارگیری بی پروای نیروی نظامی در مراحل اولیه جنگ روبه روست، هنگامی که بیشتر از سر خشم و نه سنجش عمل‌کرد و موجب کشتار بزرگی در میان غیرنظامیان شد. در اینجا بود که آمریکا به تنهایی خود را سپر بلا کرده مکررا از اسرائیل در برابر انتقادات بین‌المللی محافظت کرد و تا به اینجا از ادامه جنگ علیه حماس به رغم درخواست‌ تقریباً جهانی برای آتش بس حمایت کرده ‌است. البته این رویکرد همچنین به منافع آمریکا کمک می‌کند، چراکه نابودی حماس یک پیش‌نیاز برای برقراری نظمی صلح آمیزتر در غزه است اما اسرائیل تنها یک رای ممتنع آمریکا با قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل متحد فاصله دارد که می‌تواند تحریم‌ها را علیه آن فرابخواند. این انزوای سیاسی، همچون وابستگی نظامی تازه به واشنگتن، اسرائیل را در برابر اهرم آمریکا آسیب پذیر می‌کند.

تا کنون، نتانیاهو به نظر مصمم بوده که در برابر اعمال نفوذ تنها دوست واقعی اسرائیل در جامعه بین‌المللی، مقاومت نشان دهد. وی از رد قاطع و علنی راه‌حل دو‌ کشوری برای تقویت ائتلاف تندروی کنونی و کسب حمایت پایگاه رای خود برای مقابله با ایالات متحده استفاده کرد. اما بایدن، گذشته از احتمال تأخیر در تأمین تجهیزات نظامی یا اعلام اینکه یک قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل متحد با لحن انتقادی از اسرائیل را مد نظر قرار می دهد، از چند ابزار نفوذ دیگر هم برخوردار است. نتانیاهو به جامعه بین‌المللی برای تامین شرایط سکونتی در غزه وابسته است. اسرائیل قادر به پرداخت حدود 50 میلیارد دلار یا نزدیک به چنین مبلغی برای ترمیم آسیب‌هایی که عملیات نظامی اش ایجاد کرده‌ نیست. اگر نتانیاهو بر سر یک راه‌حل معتبر دو‌دولتی با بایدن توافق نکند، اسرائیل مجبور خواهد بود که تنهایی دست به جیب شود. کشورهای عربیِ دارای منابع نفت و گاز همچنان مکرر اعلام می کنند که تمایلی به پرداخت هزینه‌های بازسازی غزه بدون تعهد قطعی به شکل گیری یک کشور فلسطینی ندارند. همچنین رها کردن غزه به صورت یک ویرانه، بی گمان بازگشت حماس به قدرت در آن ناحیه را تضمین می‌کند، آن هم به عنوان مسوول یک دولت ناکارآمد در مرزهای اسرائیل. شاید نتانیاهو هنوز این واقعیت را درک نکرده باشد اما هیچ گزینه دیگری ندارد مگر پیدا کردن راهی برای پاسخ به این خواسته آمریکا.

سرانجام، بایدن می‌تواند با عبور از نتانیاهو و سخن گفتن با مردم اسرائیل بر افکار عمومی آن تاثیر داشته باشد. مردم اسرائیل این را بسیار ارزشمند می‌دانند که او در لحظات تاریک پس از حمله 7 اکتبر در کنار آن‌ها بود. دیدار او از اسرائیل، کشور را آرام کرد در حالی که نتانیاهو نتوانست چنین کاری انجام دهد. از آن زمان تاکنون، اسرائیلی‌ها شاهد بوده اند که رئیس جمهور ایالات متحده از آنها دفاع کرده، برای بازگشت گروگان‌های اسرائیلی تلاش کرده، تجهیزات نظامی را به نیروی مسلح اسرائیل رسانده و قطعنامه‌های سازمان ملل متحدی که لحن انتقادی به اسرائیل داشتند را وتو کرده است. برعکس محبوبیت نتانیاهو در میان افکار عمومی اسرائیل، حتی پیش از حمله هفتم اکتبر هم پایین ترین رکورد را نشان می داد، آن هم به دلیل اختلاف افکنی کارزار خودخواهانه او برای کاهش جایگاه دیوان عالی اسرائیل. اگر انتخابات همین امروز برگزار شود، او شکست خواهد خورد. طبق نظرسنجی‌های اخیر، بیش از 70 درصد اسرائیلی‌ها می‌خواهند که او استعفا دهد. در عین حال، بیش از 80 درصد اسرائیلی‌ها از رهبری ایالات متحده پس از جنگ راضی هستند و بایدن را با 14 امتیاز به ترامپ رحجان می دهند. این نخستین باری است که اسرائیلی‌ها یک نامزد دموکرات را به عنوان رئیس‌جمهور ایالات متحده بر یک جمهوریخواه ترجیح می‌دهند.

آن چه بایدن باید انجام دهد

اگر بایدن در موضع رویارویی با نتانیاهو قرار ‌گیرد، یک سخنرانی برای مردم اسرائیل می‌تواند دست پیش را به رئیس‌جمهوری آمریکا بدهد. بهترین زمان برای ارائه این سخنرانی، نوبت بعدی است که ایالات متحده به تبادل اسرا و زندانیان کمک می کند، کاری که مردم اسرائیل بسیار قدردان آن خواهند بود. هدف این نیست که راه حل دو دولتی را به اسرائیلی‌ها بفروشد، چیزی که هنوز آماده شنیدن آن نیستند، بلکه این است که درباره آنچه ایالات متحده برای حصول اطمینان از یک “روز بعد” پایدار در غزه انجام می دهد، توضیح بدهد تا جلوی تکرار حمله هفتم اکتبر را بگیرد و نیز مسیری را در گذر زمان برای پایان دادن به این منازعه بی پایان هموار ‌کند. بایدن توضیح خواهد داد که نمی‌خواهد شاهد آن باشد که اسرائیل، محکوم به درگیری در یک جنگ بی‌پایان باشد، به گونه ای که هر نسل فرزندان خود را برای جنگیدن در خیابان‌های غزه و اردوگاه‌های پناهندگان و کرانه باختری بفرستد. او یک گزینه جایگزین ارائه می‌دهد که به جای آن امیدی به صلح پایدار را پیش روی می‌نهد، البته تا جایی که دولت اسرائیل به رهنمود او پایبند بماند. او باید در برابر ادعای نتانیاهو که اسرائیل باید کنترل امنیتی کلی را در نوار غزه و کرانه باختری حفظ کند، بر ترتیبات امنیتی جایگزین تحت نظر ایالات متحده تاکید گذارد، از جمله غیرنظامی‌کردن دولت فلسطینی که نیازهای امنیتی اسرائیل را با حاکمیت فلسطین سازکار کرده و اسرائیلی‌ها را در قیاس با یک اشغال نظامی دائمی، امن تر نگه می‌دارد.

تسلیم شدن در برابر بایدن، در تعارض با همه غرایز سیاسی نتانیاهو قرار دارد. تنها راهی که نتانیاهو می‌تواند با اطمینان در قدرت بماند، حفظ ائتلاف خود با افراطیون است که قویا با احیای حکومت خودگردان فلسطینی و راه حل دو‌دولتی مخالفت می کنند. بنابراین اگر از چنین درخواستی حمایت کند، با خطر از دست دادن قدرت روبرو خواهد شد. نتانیاهو، معمولا هرگاه در گوشه‌ای گرفتار ‌شود، به رقص سیاسی روی می آورد: کمی از ایالات متحده اطاعت می‌کند در حالی که به طرفداران سخت‌گیر خود اطمینان می‌دهد که امتیاز جدی ای نخواهد داد. در زمینه شهرک های یهودی نشین، بویژه، او 15 سال است که از همین روش بهره برده است.

اما زمان رقص سیاسی سپری شده است. نتانیاهو نمی‌تواند به‌صورت معتبری ادعا کند که از یک راه‌حل دو کشوری حمایت می کند. او این کار را پیش از این در سال 2009 انجام داد و گذر زمان روشن ساخت که او دروغ می‌گفت زیرا اکنون با افتخار می‌گوید که از پیدایش یک دولت فلسطینی جلوگیری کرده است. اما حتی اگر نتانیاهو مخالفت خود را با این گزینه حفظ کند، همکاری با یک برنامه پساجنگی آمریکا برای غزه، او را متعهد به اقداماتی می‌کند، مانند اجازه دادن به حکومت فلسطینی برای فعالیت در غزه و محدود کردن فعالیت‌های شهرک نشینان در کرانه باختری که مسیری قابل اعتماد برای یک راه‌حل دو دولتی را شکل می‌دهند، و این کار چه بسا به معنی سقوط ائتلاف شکننده و پایان دوران حرفه ای او باشد.

بایدن آشکارا ترجیح می‌دهد از یک رویارویی با نتانیاهو پرهیز کند اما به نظر می‌رسد گریزی از این کار نیست. همزمان که رئیس‌جمهوری آمریکا تلاش دارد توجه نتانیاهو را جلب کند، باید راهی هم برای تغییر محاسبات او پیدا کند، یا اگر نتانیاهو به راه خود ادامه داد باید به کسب حمایت افکار عمومی اسرائیل برای رویکرد “روز بعد” ترجیحی بایدن کمک کند.

عربستان سعودی می‌تواند نقش قابل توجهی در این تلاش ایفا کند. پیش از هفتم اکتبر، بایدن فکر می‌کرد که در آستانه یک پیشرفت استراتژیک در صلح میان اسرائیل و عربستان سعودی قرار دارد. این فرصت هنوز هم، به رغم جنگ غزه، وجود دارد. بن سلمان قصد ندارد اجازه دهد طرح‌های بلندپروازانه تریلیون دلاری اش برای توسعه کشور، توسط حماس به خطر افتد. همچنین، از تقویت دست ایران و شرکایش در «محور مقاومت» خشنود نیست، چیزی که به اندازه اسرائیل برای عربستان سعودی هم تهدیدآمیز است. توافقی که او با بایدن بر سر آن گفت وگو کرده بود با منافع حیاتی پادشاهی سعودی همخوانی دارد، بنابراین هنوز هم با آرام شدن اوضاع، به پیشبرد آن علاقه‌مند خواهد بود. اما عادی‌سازی روابط با اسرائیل اکنون در عربستان سعودی، جایی که افکار عمومی، همانند سایر نقاط جهان عرب، بیش از پیش علیه اسرائیل بسیج شده، بسیار نامحبوب است. تنها راه بن سلمان برای حل این مشکل، پافشاری بر آن چیزی است که پیش از هفتم اکتبر نسبت به آن بی‌تفاوت بود: یک مسیر قابل اعتماد به سوی راه‌حل دو دولتی.

بایدن باید برای اسرائیلی‌ها، گزینه پیش روی آنها را روشن کند. آن‌ها می‌توانند به راهی ادامه دهند که به جنگ بی‌پایان با فلسطینیان می انجامد یا می‌توانند طرح “روز بعد” آمریکا را بپذیرند، و با صلح با عربستان سعودی و روابط بهتر با دنیای عرب و جهان مسلمان بزرگ‌تر پاداش بگیرند. نتانیاهو این شرایط را از قبل رد کرده است اما او این کار را پس از ارائه این راهکار در دیدارهای خصوصی انجام داد. بایدن باید دوباره تلاش کند اما این بار، باید توافق را مستقیما به مردم اسرائیل معرفی کند به گونه ای که توجه آن‌ها را از آسیب‌های هفتم اکتبر برگرداند.

اما، راه دیگری برای اثبات تعهد آمریکا و جامعه بین‌المللی به راه‌حل دو‌دولتی وجود دارد. پایه هر گفت وگویی میان اسرائیل، همسایگان عرب آن و فلسطینیان، قطعنامه ۲۴۲ شورای امنیت سازمان ملل متحد است که پس از جنگ شش روزه در سال ۱۹۶۷ تصویب و توسط اسرائیل و کشورهای عربی پذیرفته شد. (در سال ۱۹۹۸، سازمان آزادی بخش فلسطین هم آن را به عنوان پایه گفت وگوهایی پذیرفت که به معاهده‌های اسلو منجر شد) قطعنامه ۲۴۲ با این حال، مسائل فلسطینی ها را مسکوت می گذارد و به جز اشاره‌ای گذرا به ضرورت یک حل و فصل عادلانه مسئله پناهندگان درباره هیچ یک از دیگر مسائل نهایی، اشاره‌ای ندارد، با این حال اشاره‌هایی روشن دارد به “عدم پذیرش تسخیر سرزمین با توسل به جنگ” و نیاز به خروج اسرائیل از سرزمین‌ها (اگرچه نه “آن سرزمین‌های مشخصی”) که در جنگ ۱۹۶۷ اشغال کرده‌است.

اکنون، وقت آن فرارسیده است

جنگ‌ها اغلب تا زمانی که هر دو طرف خسته و متقاعد شوند که همزیستی با دشمنان بهتر از تقلای بیهوده برای نابودی آن‌هاست، پایان نمی‌یابند. اسرائیلی‌ها و فلسطینی‌ها هنوز راه زیادی تا رسیدن به این نقطه دارند. اما شاید، با پایان جنگ در غزه و خنک شدن احساسات، آن‌ها دوباره درباره چند و چون رسیدن به چنان شرایطی، شروع به اندیشه کنند. دلایلی برای امیدواری وجود دارد. به عنوان مثال، این واقعیت را در نظر بگیرید که شهروندان عرب اسرائیل تاکنون از پاسخ به فراخوان حماس برای قیام خودداری کرده‌اند. از ۷ اکتبر، خشونت‌های گروهی نسبتاً اندکی در شهرهای عربی – یهودی مختلط در اسرائیل رخ داده و یکی از برجسته‌ترین رهبران جامعه عربی – اسرائیلی، منصور عباس سیاستمدار و عضو کنست (نسبتی با محمود عباس رئیس حکومت خودگردان فلسطینی ندارد)، جسورانه خواهان همزیستی اعراب و یهودیان شده است.

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
برخی از احزاب و گروه ها به جای اینکه از خود محافظت کنند، مشکلات خود را حل کنند و اقتصاد خود را بهبود بخشند، به دیگران مشوره میدهند، نگران ما هستند و دنیا را از ما می ترسانند. به آنها باید گفت به جای نصیحت کردن، مشکلات داخلی خود را حل کنند و اول غم خودشان را بخورند. افغان ها...
مشکلات و خطراتی را که او (آصف درانی) به افغانستان نسبت داد، در واقع امکان همه اینها از پاکستان دیده می شود. افغانستان اکنون یک کشور امن و با ثبات است که به جای اتکا به قرضه ها و کمک های کشورهای خارجی، با استفاده از منابع خود برای خودکفایی اقتصادی تلاش می کند.
من متن سخنرانی هشدار دهنده طولانی نتانیاهو را خواندم. من دقیقا غرور جورج بوش را هنگام حمله به افغانستان در سال 2001 در آن دیدم. نتانیاهو تهدید کرده است که غزه را نابود خواهد کرد و به کسی رحم نخواهد کرد. او به قدرت خودش مغرور بود، که ادعای خدایی نکند، همین شروع سقوطش هست تصمیم نابودی را پروردگار می...
میراث تلخ 20 سال اشغال نظامی امریکا در افغانستان، گروه‌هایی از مردان، زنان و کودکان معتاد است که در کنار جاده‌های غبارآلود، زیر پل‌ها و در کناره‌ رودخانه های آلوده کابل خوابیده‌اند. ملموس ترین هدیه 20 سال حضور نظامی ایالات متحده در افغانستان چیزی جز فقر، میلیون ها معتاد و انزوای کشور نیست.
من بار دیگر پیش حاکمان فعلی دست نیاز دراز میکنم تا نفرت را از طریق برادری از بین ببرند. دشمنان قسم خورده افغانستان شبانه روز در اینجا تنفر را بیشتر می کنند. پاکستان در اسلام آباد یک استودیو به افغانستان انترنشنال داده است و تلویزیون نامبرده فقط بر طبل جنگ های داخلی می کوبد. شرایط را درک کنید
امریکا با ائتلاف جهانی به بدماشی کامل به بهانه ۹/۱۱ بر ملتی اتهام ویران کردن برج های نیورک وارد کرد؛ که از شدت فقط توان رفتن به بازار قریه خود را نداشت. بوش متکبر با زور خود بدون شنیدن استدلال حمله کرد. اما با پایان حمله با چنان عجله ای فرار کرد که عامل خنده تمام رقباء شد.
قبلی
بعدی
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x